-
نمایشگاه کتاب ۸۸
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 13:33
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 ما روز جمعه رو در نمایشگاه کتاب گذروندیم.راستش من دو سال پیش که نمایشگاه به مصلی منتقل شد رفتم و کلی تو ذوقم خورد و پارسال رو با نمایشگاه قهر کردم و نرفتم! امسال هم زیاد میلی به رفتن نداشتم اما بخاطر یکی از دوستان تصمیم گرفتم برم.همچنان هم بر عقیده خودم استوارم که...
-
بی عنوان خاص!
چهارشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1388 13:36
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 چه لطفی می مونه برای میرزا قاسمی ای که بادمجانش بجای ذغال روی گاز کباب شده،فقط یک قاشق روغن توش استفاده شده و بخاطر جلوگیری از افت فشارهای مداوم خورنده گرامی سیرش کم شده؟! ..... حمل بر خود ستایی نکنید اما با همه اینها خوشمزه شد! ;)
-
کودکانه
پنجشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1388 13:47
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 کوچولوی دوست داشتنی*،نمی دونی امروز چقدر منو ذوق زده کردی! خیلی لذت داشت که یادت مونده بود من کارتون دوست دارم، بخاطر سپرده بودی که من گفتم از "فصل شکار" خوشم اومده و پیش بینی کرده بودی که یادم می ره ساعت یک و نیم بعدازظهر کانال 5 رو بگیرم! شنیدن اون صدای...
-
بهار سرد
یکشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1388 15:14
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 این روزها آن طور نیستند که دوست دارم بگذرند،پرم از دل نگرانی...بهار نیست و آفتاب ندارد،حوصله چراغ روشن کردن و گپ زدن هم ندارم...دوست دارم تنها باشم. فقط دلم می خواهد دراز بکشم زیر پتو و قصه بخوانم و یا به روزهای بچگیم فکر کنم،نهایتش خیلی جدی بشوم و به انتقادات...
-
بیماری عجیب
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 11:47
در تمام این بیست و هشت سال بیاد ندارم به این شدت سرما خورده باشم. از دوشنبه گذشته دوبار بخاطر افت فشار زیر سرم رفتم چند شب از شدت سرفه تقریبا نخوابیدم یک عالمه قرص و شربت و آمپول و سوپ و لیموشیرین و چهار تخمه و ...وارد این بدن کرده ام اما باز امروز صبح با گلودرد بیدار شدم! به نظر میرسه باید فعلا با این ویروس/باکتری...
-
اولتیماتوم
پنجشنبه 27 فروردینماه سال 1388 10:37
ا ز امروز تا ۱ ماه دیگه من از جام تکون نمی خورم تا یه تکونی بخودم داده باشم !و این یک ماه اتلاف وقت که مریضی چند روز اخیر کاملش کرد رو جبران کنم. هیج جا نخواهم رفت و همه فوق برنامه ها تعطیل...
-
بازگشت
شنبه 22 فروردینماه سال 1388 11:34
سفر دلچسبی رفته بودیم به گیلان،تنها نقطه ای از ایران که همیشه دوباره هیجان زده ام می کند و یادم می آورد عاشق این سیاره عجیبم! هر چند حجم زباله های زشتی که مردم مهربان نثار طبیعت کرده اند دیگر بحدی رسیده که لذت بردن،با توجه به تلاش سختی که برای نادیده گرفتن نا زیبایی ها باید بکنی،سخت شده. انزلی مستقر شدیم،اما لاهیجان و...
-
۲۸ سالگی
یکشنبه 16 فروردینماه سال 1388 11:24
یک روز نیمه ابری،یک خانه نامرتب که در انتظار تمیز و مرتب شدن است،گلدانهای گل تازه که دوباره سرحالند... دختری که مثل روزهای پانزده سالگی نقشه هایش برای آینده انتها ندارد با این تفاوت که پخته تر است و درک شفافی از خودش دارد ، خانواده ای که دوستش دارند و امروز را برایش خاص کرده اند ،و دوستانی که با محبت دختر را در گوشه...
-
سال نو مبارک
یکشنبه 2 فروردینماه سال 1388 10:52
-
مرگ پایان کبوتر نیست(؟)
پنجشنبه 22 اسفندماه سال 1387 01:51
گیریم نسبتش چندان نزدیک به نظر نیاید: دختر دایی بابا، اما خوب مگر می توانم فراموش کنم که روزهای غریبگی توی خوابگاه می آمد و دل من و ده دانشجوی ترم اولی دور از کاشانه را با محبت و غذاهای خانگی معرکه شاد می کرد؟ یا می توانم فراموش کنم چقدر خوش خنده بود ،مهربان و غم خوار کل فامیل ؟ و با حداقل امکانات، یکدانه دختر بیست و...
-
هفت آرزوی زنانه
چهارشنبه 14 اسفندماه سال 1387 08:48
میون شوخی ها و سرگرمی هایی که بین دوستان جمع شده در Facebook رد و بدل می شه این عکس(هفت سین فمینیستی) بعنوان عیدی بدستم رسید. و خدا می دونه چقدر دلم گرفت،وقتی بهم یاد آوری شد در سرزمین مادری ام چه حقوق ابتدایی و اولیه ای رو بعنوان یک زن از دست دادم.
-
آینه
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 12:46
در آینه مو شانه می کنم،خودم را می بینم و لبخند می زنم. گمانم نشانه خوبی است که هنوز به تصویر خودم در آینه ناخودآگاه لبخند می زنم... پ.ن: این روزهای اسفند چرا انقدر شلوغ و پر همهمه است؟ انگار تمام کاستی های یازده ماه را بخواهیم جبران کنیم،لیست می نویسیم و دائم بلند ترش می کنیم!
-
همین که هست
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 13:06
چه اتفاقی مگر باید بیفتد،یا چطور باید بگذرد تا زندگی را دوست داشته باشم؟ مگر نه که این روزها یک تنهایی مخصوص دارم، و هی بخودم نگاه می کنم؟ انقدر که توی یک کوچه خلوت راه میروم و promise تریسی چاپمن را گوش میکنم و با صدای بلند همراهش میخوانم ؟ و فکر می کنم چقدر صدایش را دوست دارم؟و سر ظهر برای بار هزارم به امیلی پولن و...
-
دلا اگر عاشقی کنی و جوانی...
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 09:43
بهش گفتم:این روزهایی که فکر می کنید عاشق شدید،دنیا رنگش عوض شده، درسته؟ انقدر قوی هستی که همه رویاها دست یافتنی به نظر میان... اما می دونی این روزهای زیبا فقط یه شروعن،برای همه همین طور شروع شده... مهم اینه که وقتی باهاش بودی مدتها و شاید رفتی زیر یک سقف،یک سال ،سه سال،ده سال و بیشتر، با روزهای خوب و بد، با چهره های...
-
پنجره
جمعه 25 بهمنماه سال 1387 03:02
این منظره ها چشم انداز پنجره های جدیدمان هستند. باور نمی کنید بابت همان یک ذره کوه و آسمان چقدر خوشحالم!یادم میافتد روزهایی که در زادگاهم یک کوه بلند هزاررنگ و زیبا نخستین خاطره پنجره هر صبحمان بود...
-
دوستی لوژی!
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 12:41
دوستیهایی هستند وابسته به مکان و زمان،بعد از اتمام همکلاسی بودن،همکار بودن،همسایه بودن،هم اتاقی بودن و ...تموم می شن. دوستیهایی هستند وابسته به نیاز،وقتی طرف از تنهایی دراومد،وقتی مسافر نبود،وقتی چیزی یا کسی رو که برای یافتنش به کمکت نیاز داشت پیدا کرد،وقتی مشکل یا غم و اندوهش برطرف شد معمولا فراموشت خواهد کرد....
-
اوم
پنجشنبه 10 بهمنماه سال 1387 00:28
امشب با اوم ،ساز خارق العاده بوداییان تبت و نوای سحرآمیزش که منو به دنیایی توصیف نشدنی برد،تموم شد. ..... مهمون هایی داشتیم که با اوم و تنبور،و با حضور به موقع شون شب پر استرس ما رو التیام بخشیدند. ..... فکر کنم جاری دار شدم،البته منطورم عروسی نیست فقط اینکه جاریم انتخاب شده!اوضاع و مشاهدات چنین می نماید! ........
-
بازهم صابخونه!:(
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 12:28
من از خونه جدید در خدمتتون هستم!پنج شنبه و جمعه به کمک مامان بابای عزیزم،دایی همیشه در صحنه و دلگرمی دوستان اسباب کشی و چیدن خونه رو تموم کردیم. خونه جدید بزرگتر و بهتره،اما من هنوز کمی باهاش غریبه ام. متاسفانه ماجرای کسل کننده ما با صاحبخونه قبلی تموم نشده،دیروز قرار بود ما همراه با مستاجر جدیدش توی یک مشاور املاک...
-
صاحبخانه محترم!
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 14:13
من الان دارم از میون توده انبوهی کارتن پر از وسیله این چند سطر رو می نویسم.البته نه درخونه جدید بلکه در همون قدیمیه! بطورخلاصه صابخونه قدیمی بر خلاف قول و قرارش پول ما رو آماده نکرده،و با وجود اینکه فردا قرارداد به پایان می رسه پرداخت پول رهن ما رو منوط به اجاره رفتن خونه اش کرده،اونم با اجاره بالایی که گذاشته به نظر...
-
کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را...
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 17:05
خیلی دردآور است که احساسات سرکوب شده و مجروحت،از روزگار بعیدی،به دوری مثلا ده سالگی خودش را به دیشب برساند و به شکل جمله ای از زبانت سرازیر شود،بلکه التیام پیدا کند...بعد نه تنها اینطور نشود بلکه عزیزت برنجد بابت جمله ای که واقعا جز خودت برای کسی توجیه نمی شود و حتی تمام ظهر زمستانی غرق آفتاب امروزت را که می توانستی...
-
احساسات اسمایلی
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 16:42
دیشب بعد از حدود دو سال،یاهو مسنجرم رو باز کردم و با یه آی دی قدیمی لاگ این کردم.بیشتر آی دی هایی که تو لیستم بودن رو قبلا خودم اسم گذاری کرده بودم اما بعضی از آی دی ها رو دیگه حتی نمی شناختم.تازه در حالی که من تو این آی دی فقط آشناها رو اد کرده بودم. بعد از چند لحظه یکی بهم پی ام داد.هم اتاقی یکی از دوستان صمیمی...
-
از نوع خیلی روزمره
چهارشنبه 11 دیماه سال 1387 16:10
این روزها دنبال پیدا کردن یک خانه تازه هستیم.جابجایی بعد از دوسال جا خوش کردن در یک خانه، و عادت کردن به یک محل و حتی شکل اتاق خواب و آشپزخانه کمی سخت است،بخصوص اگر اینها را دوست داشته باشی. در مورد درسها هم با برنامه بهتری دارم پیش می روم و انگار اوضاع رو به بهبود است،البته منظم ورزش هم می کنم! فعلا همین است و بس تا...
-
آرزوهایی برای سال ۲۰۰۹
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 12:44
خوب من به دعوت دوستم اومدم از آرزوهام بنویسم اما کلی فکر کردم تا یادم اومدن: 1- اول از همه برای خودم،همسرم،خونواده هامون و بستگان و دوستان آرزوی سلامتی دارم.راستش ممکنه این آرزو کلیشه ای باشه اما من یه بار که فکر می کردم مریضی سختی گرفتم درک کردم که وقتی می گن سلامتی بزرگترین نعمته یعنی چی.تو اون لحظات دیگه هیچی برام...
-
عکسهایی از یلدا
دوشنبه 2 دیماه سال 1387 12:57
عرضم به حضورتون که ما مهمونی یلدای خیلی خوبی داشتیم که جای همه تون خالی بود! اینم دو تا عکس از چیدمان یلدایی ماست: با تمرکز بر نور شمع و بدون این تمرکز!;)
-
یلدا مبارک
شنبه 30 آذرماه سال 1387 09:40
امشب یلداست. من یک فصل کامل،و نود روز از سال هشتاد و هفت و بیست و هفت سالگیم رو در پیش دارم. برای خودم،و اونایی که امشب کنارشون هستم،و همه شما آرزوی یک فصل شاد و پر از عشق و امید دارم. یلدا مبارک! ..... پ.ن:درباره یلدا .
-
Heredity
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 22:52
حتما شما هم شنیدید که گاهی یه ازدواج به خاطر اعلام خطری که توی آزمایشات پزشکی قبل از اون می شه بهم بخوره.اگه از بحث احساسات بگذریم،منطقا انتقال دادن ژن های معیوب و بیماری به یه نسل دیگه کار درستی به نظر نمی رسه،و هیچ کس نمی تونه تضمین کنه اون زوج همیشه بخوان بدون فرزند بمونن. اما ژن های معیوب دیگه ای هم هست که ما برای...
-
ای گنبد گیتی...
چهارشنبه 20 آذرماه سال 1387 10:55
اصلا انگار نه انگار که من توی یه شهر با کوههای بلند که بارون اونها رو تبدیل می کرد به یه معجزه ای از بنفش و زیتونی بزرگ شدم! اصلا انگار نه انگار که چند سال از عمرم رو محسور بودم تو کوههای پوشیده از جنگل های سبز و وحشی! اصلا انگار نه انگار که تو این شهر وقتی به زبان مادری حرف می زنم چشمهایی منو نگاه می کنند! من وقتی تو...
-
روزهای تازه
یکشنبه 10 آذرماه سال 1387 22:51
کتاب "آفریقایی" اثر "ژان ماری گاستاو لوکلزیو" برنده نوبل 2008 رو خوندم.داستانش به آفریقا و عشق به اون مردم و زندگی آزاد و بی قیدشون و گره خوردن زندگی یک خانواده اروپایی با این مردم برمیگرده،در مجموع میشه گفت داستان لطیفیه اما ترجمه خوب نبود و همین خوندن رو برام سخت کرده بود. من دقیقا معیارهای...
-
و ناگهان استعفا
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 13:00
دیروز استعفام رو نوشتم.امروز کار رو تحویل دادم و الان خونه ام. من توی بخش حسابداری فروش واحد مالی یه شرکت خیلی بزرگ و مثلا معتبر کار می کردم. کاری که انجام می دادم از اونچه توی کارم دوست داشتم فاصله داشت اما من می تونستم مدیریتش کنم وتصمیم داشتم یک سال اونجا کار کنم.چون تصمیمم برای ادامه تحصیل جدیه میخواستم بعد از...
-
دغدغه
پنجشنبه 30 آبانماه سال 1387 00:40
می دونی بدترین لحظه روز کی می تونه باشه؟ اینکه عصر،موقع برگشتن به خونه نفر یازدهم صف ون های ده نفره باشم! .......... در مورد دایی مادرم خبر خوبی دارم.دکترها دیروز عملش کردن و راضی بودن.نصف معده رو برداشتن و مری هم باقی مونده. همه جون تازه ای گرفتن.خودش هم امیدواره.ممنونم بابت تمام پیام های مهربونانه.