دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

مرگ پایان کبوتر نیست(؟)

گیریم نسبتش چندان نزدیک به نظر نیاید: دختر دایی بابا، اما خوب مگر می توانم فراموش کنم که روزهای غریبگی توی خوابگاه می آمد و دل من و ده دانشجوی ترم اولی دور از کاشانه را با محبت و غذاهای خانگی معرکه شاد می کرد؟

یا می توانم فراموش کنم چقدر خوش خنده بود ،مهربان و غم خوار کل فامیل ؟ و با حداقل امکانات، یکدانه دختر بیست و چهار ساله اش با اعتماد به نفس بی نظیری که او داده بودش الان دانشجوی دکترای بهترین دانشگاه است و زبانزد همه؟

یا خاطرات همسایگی بچگی و هم بازی بودن با دخترش،خنده ها و کنار هم بودن ها را؟

و بدتر از همه مرگ بخاطر سقوط از روی چهار پایه ،موقع خانه تکانی عیدش را؟

فراموش می کنم ، می دانم! مثل همه و مثل همیشه! اما رفتنش من را چند روزی از سطح به عمق می برد و تکانم می دهد...

دلم می خواهد فریاد بزنم آهای کل اهل عالم! یک غافلگیری عظیم،در کمین ما و عزیزانمان است! زندگی را دریابید!

هفت آرزوی زنانه


میون شوخی ها و سرگرمی هایی که بین دوستان جمع شده در Facebook رد و بدل می شه این عکس(هفت سین فمینیستی) بعنوان عیدی بدستم رسید.

و خدا می دونه چقدر دلم گرفت،وقتی بهم یاد آوری شد در سرزمین مادری ام چه حقوق ابتدایی و اولیه ای رو بعنوان یک زن از دست دادم.

آینه

در آینه مو شانه می کنم،خودم را می بینم و لبخند می زنم.

گمانم نشانه خوبی است که هنوز به تصویر خودم در آینه ناخودآگاه لبخند می زنم...

 

پ.ن: این روزهای اسفند چرا انقدر شلوغ و پر همهمه است؟ انگار تمام کاستی های یازده ماه را بخواهیم جبران کنیم،لیست می نویسیم و دائم بلند ترش می کنیم!