از زلزله دیروز تابحال هنوز حالت عادی پیدا نکرده ام،خیلی ترسیدم!بخصوص اینکه به حس ششم بدجور ایمان آوردم موقع زلزله جای شلوغی بودم و دقیقا چند دقیقه قبلش داشتم فکر می کردم اگه زلزله شود با ازدحام جمعیت چطور باید بیرون رفت؟!
القصه،دیشب تا صبح بیدار بودم با یک کوله پشتی کوچک از اقلام ضروری دم دستمان،در نتیجه تقریبا امروزم بخاطر کسالت و بیحالی بهدر رفت.مرگ حق است،اما زیر آوار مدفون شدن یا تنها باقی ماندن برایم کابوس است.
راستی خدایا!یه لطفی بکن و گسلهای تهران را فعلا سرجایشان محکم نگه دار! ما باید باشیم،خیلی کار داریم هنوز..یادت که هست؟
از اون زمان که تلویزیون سریال ارتش سری رو پخش میکرد و من کتاب ظهور و سقوط آدولف هیتلر رو خریدم و خوندم خیلی سال گذشته.فکر میکنم دوران شروع راهنمایی بود.
خیلی دوست داشتم در مورد جنگ جهانی و زندگی مردم اون دوران فیلم ببینم و بخونم.در سیزده سالگی از دختر همسایه کتابی امانت گرفتم به اسم "خاطرات یک دختر جوان". اون موقع نمی دونستم این کتاب چقدر شهرت جهانی داره،اما وقتی فهمیدم خاطرات یک دختر پانزده ساله یهودی هلندی است که همراه خانواده اش زمان جنگ مخفی شده با اشتیاق خوندمش و کلی هم تحت تاثیرش قرار گرفتم.بعد از اون بود که منم توی یه سررسید برای خودم یادداشت روزانه نوشتم،خطاب به همون شخصیت خیالی "کیتی" که دخترک به اون نامه می نوشت.
کتاب رو همون سال به صاحبش پس دادم،اما چند روز پیش تونستم از اینجا دانلودش کنم و دوباره بخونم.خیلی لذت بردم،شاید تجربه بازخوانی های این چنینی رو داشته باشید و بدونید که لذتش با یک حس نوستالژیک زیبا هم توام میشه.
فهمیدم مخفیگاه اونها در هلند الان تبدیل به موزه شده،جایی برای گرامیداشت قربانین هولوکاست.شاید باور نکنید اما تصمیم گرفتم حتما روزی هلند رو ببینم،بیشتر بخاطر دیدن محل زندگی "آن فرانک" تا گلهای معروف هلندی!
توضیحات این پست تا زمانی که کتاب رو نخونید شاید مبهم بنظر برسه،اما توصیه من به شما خوندن این کتابه.پشیمون نخواهید شد!
.....
پ.ن۱:دوست داشتم ایمیل الف..ن را داشتم(همین طور امن یت کافی!) و نسخه پیدیاف کتاب رو بهش تقدیم میکردم!
پ.ن2:از این لینک هم می تونید دانلود کنید و شرح مختصری درباره کتاب بخونید.
پ.ن 3:موزه آن فرانک
پاییزی را که با مهر رسما پاییزی و ابری شده و تابستان را کنار زده دوست دارم.
امیدوارم و در حال تلاش و برنامهریختن مداومم...بازیگوشم و دائم خودم را دعوا میکنم!در کل بد نیست.تلاش کردن برای یک هدف بزرگ با همه سختیهایش قشنگ است.
خواهرم دیروز برای بار دوم در چند هفته گذشته به اتاق عمل رفت..روزهای سختی گذشت اما انگار دارد بخیر میگذرد.
بی نهایت دلم کوهنوردی میخواهد...با آن بوی عجیب و گیاهان مخصوص کوههای شهر خودم.
.....
از احوالمان همین بس که وفاداریم به لااقل سه مورد از چهار مورد عشق و علم و هنر و سیاست و از سوژه یودنمان لذت می بریم!