امشب یلداست.
من یک فصل کامل،و نود روز از سال هشتاد و هفت و بیست و هفت سالگیم رو در پیش دارم.
برای خودم،و اونایی که امشب کنارشون هستم،و همه شما آرزوی یک فصل شاد و پر از عشق و امید دارم.
یلدا مبارک!
.....
پ.ن:درباره یلدا.
حتما شما هم شنیدید که گاهی یه ازدواج به خاطر اعلام خطری که توی آزمایشات پزشکی قبل از اون می شه بهم بخوره.اگه از بحث احساسات بگذریم،منطقا انتقال دادن ژن های معیوب و بیماری به یه نسل دیگه کار درستی به نظر نمی رسه،و هیچ کس نمی تونه تضمین کنه اون زوج همیشه بخوان بدون فرزند بمونن.
اما ژن های معیوب دیگه ای هم هست که ما برای تشخیص شون قبل از ساختن خونواده جدید اقدام به شناسایی نمی کنیم.
این ژن ها می تونن به همون اندازه خطرناک باشن.منظورم خلق و خوها و عادات نادرست،و شاید بیمارگونه ای هست که هر کسی می تونه از خانواده ای که در اون متولد و درش بزرگ شده کسب کنه.تا اونجایی که من به اطرافیانم و خودم و اونایی که می شناسم دقت کردم همه از این دست ژن های معیوب دارن،منتها با شدت و ضعف متفاوت و درجات پیچیدگی و آسیب رسانی متفاوت.
نکته ای که این مسئله رو خیلی حساس می کنه گاهی عادت کردن ما به اون عیبه.یعنی انقدر اون خلق یا رفتار نادرست در خانواده والدینی تکرار شده که فکر نمی کنیم اشکالی وجود داره!
راستش من خودم وقتی متوجه این ماجراشدم که تکرار رفتار اشتباه من با ناباوری و عدم پذیرش شدید همسرم مواجه شد،و من با چند روز دقت متوجه شدم واقعا رفتار من می تونه برای هر کسی غیر از افراد خانواده خودم غیر قابل توجیه و تحمل باشه.
با همه عشق و احترامی که برای خانواده ام قائلم متوجه دو تا از این ژن های معیوب در خودم شدم که به ارث رسیده بودن و من هم بی دقت و توجه حاملشون شده بودم،اما خوشبختانه چندان بزرگ نبودند و با آگاهی که بدست آوردم تونستم به میزان قابل توجهی درستشون کنم.
امشب با یادآوری این روند و موفقیت نسبی خودم اومدم اینجا که بگم علم ثابت کرده که هر خانواده ای ناهنجاری های خاص خودش رو داره،و هر پدر و مادری در نقش والد به هر حال آسیب هایی رو به نسل آینده منتقل کرده اند.این به معنی زیر سوال بردن اونها نیست،چون معمولا اونها هم از نسل های قبل آسیب دیدگی رو با خودشون آوردن اما خودآگاهی ما می تونه از انتقال نسل به نسل یه آسیب مشخص جلوگیری کنه.
خیلی خانواده های سالم تر و پر بارتری می تونیم داشته باشیم اگه بدون تعصب، و در نقش یک بالغ پویا سعی کنیم حامل این ژن های رفتاری معیوب نشیم و با یادگیری بیشتر این چرخه ناسالم رو متوقف کنیم.
نمی دونم شما هم تجربه ای در این باره دارید؟ و یا بخودتون از این منظر دقت کردید؟
اصلا انگار نه انگار که من توی یه شهر با کوههای بلند که بارون اونها رو تبدیل می کرد به یه معجزه ای از بنفش و زیتونی بزرگ شدم!
اصلا انگار نه انگار که چند سال از عمرم رو محسور بودم تو کوههای پوشیده از جنگل های سبز و وحشی!
اصلا انگار نه انگار که تو این شهر وقتی به زبان مادری حرف می زنم چشمهایی منو نگاه می کنند!
من وقتی تو رو می بینم احساس می کنم همه چیز ممکنه ،یه جور ریاضیات بی منطقی به ذهنم حکمفرما می شه که می گه من یه روز روی قله ات خواهم بود.
آخه احساس می کنم تو مثل یه ستون محکم کشور پر طلاتم و شناور منو نگه داشتی.