احساس بلاتکلیفی بدترین اتفاق روزمرگی ها می تواند باشد.
خسته ام و نگران..
حیرت آور است گسترده شدن سایه تاثیر یک واقعه کاملا عمومی و بزرگ برتغییرمسیر زندگیهای کوچک!
هر چه در انتظارمان باشد دوستت دارم و با تو خواهم بود...به بهترین شکلی که قادر باشم.
پ.ن: کاش می تونستم اون طومار طولانی رو اینجا بزارم...حیف!
این روزها من هنوز نتوانسته ام کامل شانه هایم را زیر بار حوادث روزهای گذشته و اخبار ناگوار پیرامون خلاص کنم و بنظر نمی آید این اتفاق به این راحتی ها بیافتد...دارم سعی می کنم عادت کنم!
همین چند روز گذشته با یک دوست خوب و بیاد ماندنی وداع کرده ام که نمی دانم دوباره کی می بینمش.. و باید قدری تند و تیز باشم برای جبران روزهایی که کار مفیدی نمی توانستم انجام بدهم.
.....
دیشب " درباره الی" را دیدم..بر خلاف کنعان که بعد از تبلیغات زیادی که در موردش شنیدم،انتظارم اصلا از دیدنش برآورده نشد، درباره الی را دوست داشتم و راضی از سالن سینما بیرون آمدم.
قضاوت،ترس و تنهایی به نظر من محور اصلی داستان بود که خیلی هنرمندانه پرداخت شده است،بازی ها عالی و کاملا باور پذیر،و فضا کاملا تاثیر گذار و نفس گیر از کار در آمده است.
مسلما ساعات و حتی روزهایی درگیر فیلم خواهم ماند،شاهد همین بس که جمع پر سروصدای ما که امکان ندارد یک لحظه ساکت باشد در سکوت مطلق از سینما بیرون آمد و تا خانه همین وضعیت ادامه داشت!
"درباره الی" را ببینید...
پ.ن: نیلوفر عزیز درباره این فیلم چند پست دنباله دار دارد...
خیلی عجیب است،مثل آدمی که انگار مدتها بوده از این سرزمین و حتی از این سیاره رفته ،عادت به زندگی روزمره به سبک و سیاق و بافضای قبلی چقدر برایم سخت و غم انگیز شده! فعلا در تلاش برای این انطباق بسر می برم...
اما البته که خیلی چیزها عوض شده! هم در پیرامون، هم در شهر خسته و هم درون آدمهای غمگین..نمی شود ندید،مثل ژنده پوشی که دکمه طلای لباسش را نتوان نادیده گرفت!