دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

پنجره






این منظره ها چشم انداز پنجره های جدیدمان هستند.

باور نمی کنید بابت همان یک ذره کوه و آسمان چقدر خوشحالم!یادم میافتد روزهایی که در زادگاهم یک کوه بلند هزاررنگ و زیبا نخستین خاطره پنجره هر صبحمان بود...


کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را...

خیلی دردآور است که احساسات سرکوب شده و مجروحت،از روزگار بعیدی،به دوری مثلا ده سالگی خودش را به دیشب برساند و به شکل جمله ای از زبانت سرازیر شود،بلکه التیام پیدا کند...بعد نه تنها اینطور نشود بلکه عزیزت برنجد بابت جمله ای که واقعا جز خودت برای کسی توجیه نمی شود و حتی تمام ظهر زمستانی غرق آفتاب امروزت را که می توانستی تویش بخندی به گند بکشد!

باز شکر که تو خوبی و بزگوار،مهربانی، و تنها کسی هستی که در تمام زندگی بی دریغ بی دریغ حتی اگر نفهمیدی ام کنارم ماندی.

دوستت دارم،اما می دانم این جمله کوتاه با تمام بزرگیش جبران کاستی هایم را نمی کند.

.....

احساس می کنم احتیاج به تغییرات زیادی دارم.نباید هدر بدهم این روزهایی را که خیلی قیمتی اند و زیرکانه و تند از زیر دستم در می روند.

.....

پ.ن1:ما یک خانه پیدا کرده ایم که به نظرمان مناسب است،اگر عصر یکشنبه آینده مذاکرات نهایی با مالک محترم به نتیجه برسد،طولی نمی کشد که جابه جا خواهیم شد.

پ.ن2: خبر عروس شدن این خانوم مصمم بسی به کام من شیرین بود.

احساسات اسمایلی

دیشب بعد از حدود دو سال،یاهو مسنجرم رو باز کردم و با یه آی دی قدیمی لاگ این کردم.بیشتر آی دی هایی که تو لیستم بودن رو قبلا خودم اسم گذاری کرده بودم اما بعضی از آی دی ها رو دیگه حتی نمی شناختم.تازه در حالی که من تو این آی دی فقط آشناها رو اد کرده بودم.

بعد از چند لحظه یکی بهم پی ام داد.هم اتاقی یکی از دوستان صمیمی دانشگاه که باهاش خاطرات خوبی داشتم.صحبت کردیم و احوال پرسی.بعدش پسر عمه ام (پسر عمه مادرم) اومد که چون همسن مامانمه صداش می زنیم دایی.جالبه که من این دایی ساکن کانادا رو تا حالا ندیدم چون نمی تونه وارد ایران بشه، اما بعد از بوجود اومدن فناوری پدر آمرزیده چت و ای میل این دایی دوست داشتنی وارد زندگیم شد و صمیمیت عمیقی بوجود اومد،جوری که بواسطه تماسهای من و ایشون پدر و مادرم هم وارد معرکه شدن و الان از راه چت و وب کم و میکروفن با هم عالمی دارن!

بعد از اون یکی از دوستام که تازه از هند برگشته و با خودش یه مدرک فوق لیسانس آورده اومد.انقدر خبر گرفتن ازش برام خوشایند بود که ناخودآگاه کلی شاد شدم.

همزمان یک هم دانشکده ای دیگه اومد و کلی خبر آدمهای مختلف و شماره تماس بهم رسوند.

فکر می کنم حدود دو ساعت فقط با یاهو مسنجر سرگرم بودم!

......

شکی در این نیست که وقتی دوستان توی گستره جغرافیایی بزرگی در ایران و جهان پراکنده اند،خبر گرفتن و مصاحبت حتی اگر بشکل خواندن نوشته هاشان باشد خوشایند و دلگرم کننده است،اما همیشه بعد از چنین تماسهایی انگار یک چیزی را گم کرده ای،مثل تشنه ای که آب خورده اما انگار هنوز عطش دارد.

یک جایی توی قلبت مور مور می شود و احساس می کنی چقدر دلت می خواست چشمهای مخاطب را می دیدی و صدای نفسهایش را می شنیدی و خنده هایتان را بجای آن آدمک مسخره واقعا از ته دل با هم سر می دادید...

......

پ.ن:هنوز دنبال خانه مناسبیم.