دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دارم شروع می کنم...

خوب!توی یه شرکت کوچیک فعلا کارآموز هستم.نکات ریز رو دارم یاد می گیرم.کارآموزی توی بیست و شش سالگی چندان خوشایند نیست،اما برای زنی که زمانی رشته ای رو با علاقه انتخاب کرده و خونده و بعد از فارغ التحصیلی فهمیده که نمی تونه باهاش شاغل بشه،و نمی تونه خونه نشین هم بشه،مگه راهی بجز حرفه آموزی و کارآموزی رفتن در سنین نا متعارف می مونه؟!! 

............

این چند روزه که تو خونه نبودم و با ایوب با هم می رسیدیم دیدم که چقدر پسر خوبیه!کمکم می کرد تا با هم خونه رو سروسامون بدیم و بعد باهم استراحت کنیم.

توی این چند ماه چون من سرکار نمی رفتم واقعا ازش توقع کمک بعد 12 ساعت کار و خستگی نداشتم،اما این روزها خودش بدون اینکه من بگم وارد عمل شد!مرسی.!

............

نمی دونم شما فکری برای لباس برای زمستون کردین یا نه؟من بعد از پیدا کردن این سایت که مدلهای جالب تری از نمونه های حاضر و آماده داره،تصمیم دارم برای خودم یکی دو مدل پالتو بدوزم.رسمی و اسپورت.خوشبختانه خیاطشم دارم!;)

............

دلم می خواد به شکل جدی ورزش کنم.هم برای تناسب اندام و هم سلامتی و هم سرحال شدن بیشتر.می خوام برنامه های دیگه زندگیم مثل مطالعه، فیلم دیدن و گردش و کارخونه هم درست سرجاشون باشن و انجام بشن.اما فعلا توی سروسامون دادن وقت و برقراری تعادل مشکل دارم.شما خانمهای فول تایم و خونه دار و بچه دار !منو در تنظیم وقت راهنمایی نمایید!.

............

این چند وقته یه فیلم زیبا دیدم."چاقودرآب" اثر رومن پولانسکی.فیلم ریتم آرومی داره و زیاد شما رو هیجان زده نمی کنه اما حرفهای زیادی برای گفتن داره.

............

تا بعد که میام.خوش باشیم و باشید.

یه روسری سرمه ای از جهان گرفتم!!

نمی دونم چند وقت پیش تکرار مجدد اون برنامه معروف "راز" رو دیدین یا نه؟ من برای بار سوم دیدم. و الان دارم سعی می کنم به چیزهایی که گفت عمل کنم.اینکه اون چیزی رو که می خوایم دربارش فکر کنیم،نه اونی که نمی خوایم.(و جلوی منفی بافی رو گرفتن.)

و همین طور رویا پردازی در مورد خواسته هامون.

می خوام یه چیزی تعریف کنم در این باره..شاید خنده دار به نظر بیاد .چند وقت پیش داشتم فکر می کردم چه خوبه برم یه روسری نخی سرمه ای از اینا که حاشیه شون نقشهای اسلیمی داره بخرم.چند لحظه تصور کردم پوشیدمش وبا مانتو سرمه ای ام ست کردم.

حدس بزنین چی شد:چند روز بعد، یه دونه از همون روسری با همون رنگ از مادرشوهرم،و یکی از زن داییم کادو گرفتم!!

خلاصه اگه جناب کائنات اینجوری جواب همه خواسته هامونو بده خیلی توپ می شه،نه؟

به ذهنم رسید که فکر خریدن یه روسری نخی ساده با هیچ مانع خودساخته ای تو ذهنم متوقف نشد.خیلی پیش پا افتاده و عادی بود برام.شاید خواسته های مهمتر و بزرگتر رو به این دلیل زود دریافت نمی کنیم که براش مانع ذهنی می سازیم.

..........

نمی دونم چرا خونه ما انقدر زود بهم ریخته و نا مرتب می شه.من خیلی سعی می کنم مرتب نگه اش دارم،ولی بعد از شام عملا همه چی از کنترلم خارج می شه.چون هم خودم و هم ایوب از نا مرتبی عصبی می شیم نمی دونم باید چیکار کنم!

..........

چند جا مصاحبه کاری دادم و منتظر نتیجه هستم.زیاد به این موارد امیدی ندارم و دارم سعی می کنم نقاط ضعفمو که تو مصاحبه ها شناختمش بر طرف کنم.این نکته مثبت بزرگیه که مصاحبه ها یادم دادن.

..........

زبان انگلیسی رو دوست دارم.می شه گفت کلا یاد گرفتن زبانهای خارجی برام کار مفرحیه.(البته بجز عربی).این چند وقته متوجه شدم که تلاشهام داره نتیجه می ده و دارم یاد می گیرم انگلیسی فکر کنم.خیلی ذوق زده می شم وقتی این اتفاق می افته.

..........

در این  چند روزه،یه شب فیلم "زندگی دیگران" رو دیدیم.خیلی ازش خوشم اومد.خیلی از فضاهایی که در فیلم هست برای ما ایرانیها ملموسه ،علاوه بر اینکه داستان فیلم هم خیلی روون و گیرا پیش میره.(درباره این فیلم.)

..........

بزودی میام.

من اینجا هستم.

از جمعه تا دیشب سفر بودیم.رفتیم خونه مامان و بابای ایوب.خوب بود.خوشبختانه پدر شوهر و مادر شوهر من آدمهای بی عقده و مهربونی هستند،باهاشون بودن فقط محبت نصیبم می کنه و از بلاهای مرسوم در این زمینه بدورم!

..........

دوازده آبانی که گذشت دومین سالگرد ازدواج ما بود،باهم رفتیم یه رستوران هندی و با تندی و حرارت از این روز یاد کردیم!(البته چون قرار بود بریم مسافرت یکی دو روز زودتر)

..........

پنج شنبه گذشته با دعوت یک دوست قدیمی ایوب به یه جمع جالب دعوت شدیم،گروهی از فعالان جنبشهای دانشجویی سالها پیش(اون زمان که این جنبشها نفسی داشتند!)از یکی دوتا دانشگاه منجمله دانشگاه خودمون جمع شدن و قراره باهم جلسات نقد و جمع خوانی و ... داشته باشیم.به نظرم اتفاق بسیار خوبیه و شاید لازم...

..........

بادبادک باز رو خوندم.قصه اش طولانی و نفس گیر بود.می شه گفت من با ملتی باسم افغانستان آشنا شدم و دردشون رو بیشتر حس کردم...فیلمشو سفارش دادم و منتظر دیدنشم.( در این باره + و +)

..........

من شاید از اواسط هفته آینده بشدت و حدت شروع کنم به رزومه فرستادن...دعام کنین!

..........

بزودی میام...فعلا همین!