شده است گاهی که به تمامی در لحظه زندگی کنم بدون فکر کردن به حتی یک لحظه بعد و بدون هیج دوراندیشیای،هرچند کم!
مثل دقیقا امروز صبح که بدون فکر کردن به امتحان و حجم درسهای باقیمانده تا 10 صبح خوابیدهام و از نرمی و گرمای پتوام لذت بردهام،تا الان توی خانه با لباس خواب گشتهام و بدون فکر کردن به حمله میکروبها و اضافه وزن یک ساندویچ پر از پنیر و سس خوردهام.جایی میخواهم بروم و تصمیم دارم به دیر رسیدن فکر نکنم و خوش خوشک راهی شوم.راستش حتی به شام شب و ناهار فردای همسر هم فکر نمیکنم...چه اشکال دارد یک روز فقط هر چه دلم میگوید-همان لحظه- بکنم؟
حتما فردا انرژی بیشتری برای دوراندیشانه زندگی کردن خواهم داشت!
تقریبا دو هفته است که در خانه جدیدیم،ایدیاسال نداریم هنوز و با دیالآپ آپ کردن و کامنت گذاشتن واقعا همت میخواهد.خوبم و زندگی در جریان است.
این مدت یک صفحه ورد را بخودم اختصاص دادم و آنقدر آنجا آزادانه نوشتم و لذت بردم که یادم رفته در وبلاگم چطور مینوشتم،راستش را بخواهید جای خالی شما در آن نوشتهها حس میشود ،تا کی من بتوانم آنطور که آنجا آزادم اینجا هم باشم...