دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

آی! تو که لای موهای خرگوشه خوابیدی...

آخرین باری که چیزی در مورد جهان هستی شنیدید یا دیدید،وحسابی متعجب شدید و احساس کردید چه دنیای عجیبی داریم،و یا از بودن روی زمین و معلق بودن در کائنات حیرت کردید،کی بود؟!

چند روز پیش عصر با همسرم برنامه " چهار سوی علم " از شبکه چهار رو نگاه می کردیم.در اون قسمت،در مورد عقرب ها،بیولوژی شون،و زهرهای کشنده و خواص درمانی زهرها گزارش می داد.

چیزی که باعث شد من دوباره حس کنم زمین هنوز شگفت انگیزترین نقطه کیهان شناخته شده است،تصویری بود که نشون می داد عقرب ها بعد از یخ زدن کامل یعنی حتی بعد از 24 ساعت موندن در فریزر به محض آب شدن یخ زندگی عادی رو از سر می گیرن و انگار نه انگار!!

همچین قدرت سازگاری عجیب و غریبی رو نه شنیده و نه دیده بودم!

علومی وجود دارن که انسان رو هر لحظه با یه معمای تازه روبرو می کنن.فکر می کنم بیولوژی و ستاره شناسی و علوم کیهانی دوسر طیف این علوم هستند که روی کوچکترین ها و بزرگترین ها زوم کردن.

از بچگی عاشق هردو رشته بودم و هستم.

این روزها با همسرم داریم کتابی رو می خونیم به اسم " اسرار کائنات " اثر ابراهیم ویکتوری که کیهان شناسی رو بزبانی قابل فهم توضیح می ده.یعنی در مقابل دو تا کتاب هاوکینگ(تاریخچه زمان،جهان در پوست گردو) این ساده محسوب می شه.

وقتی خودم رو به همچین مطالعاتی می سپارم خوشحال و شگفت زده و گاهی هراسان می شم.

هرچند با خودم فکر می کنم بودن من توی این دنیا،در این لحظه و موقعیت،همین ثانیه که نفس می کشم ،بیشتر از همه اون اسرار عجیب و باور نکردنیه...

یک ظرف پر میوه یک باغ پر گل!

انقدر اینجا رو آپدیت نکردم که نمی دونم هنوز کسی به اینجا سر می زنه یا نه؟!

روزهای شروع کارم،و هماهنگ کردن کارهای خونه و بقیه چیزها باعث شده وقتم خیلی کم بشه.در ضمن متاسفانه تو محل کارم اینترنت ندارم که بتونم از اونجا به وبلاگها و سایتها سر بزنم.البته اینترنت دارند اما می گن بخش شما کارش حساسه و کامپیوترهاش نباید هیچ ورودی و خروجی ای داشته باشن!

اوضاع کارم داره کم کمک مرتب می شه.البته هنوز رسما کارم شروع نشده و مشغول یادگیری نرم افزار مربوطه ام ،اما حس می کنم اوضاع رو به مرتب شدنه و استرسم داره کم می شه.

همکارام هم اکثرا آقا هستند و خوشبختانه محترم.دوتا خانوم همکار هم دارم که خانم های خوبی به نظر میان.

توی خونه هم زندگی در جریانه و شب ها کنار همسرم آرامش خوبی دارم.مخصوصا که ایوب بچه خوبیه و وقتی ازش کمک بخوام نه نمی گه.البته بدون درخواست و داوطلبانه وارد عمل نمی شه اما همین که به ندای من لبیک می گه خودش کلی غنیمته!

سعی می کنم بیام و هرچه زودتر از روزهام و ماجراهای تازه و همیشگی ام بگم.

.....

نمی دونم در مورد "جشنواره لاله ها" یا همون باغ لاله گچسر شنیدید یا نه؟

اگه نه بدونید که یه باغ پر از انواع گل لاله خیلی زیباست که از 10 تا 17 اردی بهشت بازدیدش برای عموم آزاده.

مکانش هم کیلومتر 60 جاده چالوسه.

ما دیروز جمعه با اینکه بخاطر شلوغی و ترافیک خیلی تو راه اذیت شدیم اما باغ اونقدر زیبا بود که همگی باتفاق گفتیم ارزششو داشت.شما هم اگه وقتشو دارید از دستش ندید.

پ.ن: چند تا عکس از باغ و گلفروشیها: 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5

ماجراهای من و قوم شوهر!

روز پنج شنبه گذشته بود که مادر شوهرم به ما زنگ زد و گفت پدر شوهرم مشکل معده اش عود کرده و خیلی حالش بده و اورژانس رفته و ...

روز جمعه هم به همین منوال سپری شد تا اینکه به کمک یکی از بستگان تونستیم بلیط هواپیماشون رو همینجا جور کنیم.شنبه ساعت 2:30 رسیدن خونه.

همون روز عصر رفتیم دکتر و خدا رو شکر الان اوضاع بهتره.پدر شوهرم چند مرحله آزمایش داره که فکر کنم تا آخر هفته تموم بشه و دکتر درمان اصلی رو شروع کنه.

اما بشنوید از ماجراهای این چند روزه همجواری با خانواده همسر.

مادر شوهرم زن مهربون و اجتماعی ای هستش و البته خیلی خوش تعریف.گاهی شده تایم گرفتم که دو ساعت پشت هم  حرف زدیم.دیروز پدر شوهرم بشوخی بهش گفت تو باید روزی 3 کیلو مربا بخوری تا انرژی لازم برای این همه حرف زدن رو داشته باشی.من اصلا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خندیدم.خوشبختانه مادر شوهرم این چیزها رو به دل نمی گیره و خودش هم خندید!

یه ویژگی دیگه مادر شوهر گرامی اینه که خیلی تند و فرزه.با توجه به آرام و خونسرد بودن من تو کار خونه و فرز بودن اون تا من میام بفهمم دنیا دست کیه خودش کارها رو به سبک و میل خودش انجام می ده.

در نتیجه جای همه چی تو یخچال و کابینت ها عوض شده و من برای پیدا کردن هر چیزی یا باید بگردم یا از ایشون سوال کنم!:D

تموم این چند روز با همه مشغله ای که داشتیم هر شب مهمون داشتیم.کسانی که عیادت پدر شوهرم میان و شام هم می مونن.اینه که همش در حال پخت و پزو بشور بساب بودم و  برای اینکه از فرزی مادر شوهرم سو استفاده نکرده باشم زیاد اجازه ندادم در این دو زمینه فعالیت کنه!

وسط این شلوغی شرکتی که به لطف یکی از دوستان بهش معرفی شده بودم و مصاحبه داده بودم منو پذیرفت و مجبور شدم چند بار هم برم اونجا تا از شنبه کار رو شروع کنم.

خلاصه هفته شلوغ پلوغ و در عین حال بامزه ای رو دارم می گذرونم.با وجود همه  نا هماهنگی ها (که مسلما بین آدمهایی از خونواده های متفاوت وجود داره) کماکان خونواده همسرم به نظرم خوب و ساده و دلنشینن و دوست داشتنی ان.

.....

ممنونم که وقتی بخاطر  این چند روزه ازم تشکر کردی و جواب دادم وظیفه ام بوده، گفتی نه از لطفت بود. از قدرشناسی ات خوشحال شدم.