دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

یه اولین دیگه

همیشه اولین ها در زندگی مهم و بیادماندنی هستند و لذت نابی دارند:اولین روز مدرسه،اولین نمره 20،اولین روز بلوغ،اولین دیدار عاشقانه،اولین بوسه و...

امروز یک اولین دیگه تو زندگی من روی داد،البته نه به شاعرانگی اونایی که گفتم،ولی بهرحال برای من مهمه چون یک گام مهم دیگه است برای روی پای خودم ایستادن و مستقل بودن...

امروز اولین حقوق زندگیم رو گرفتم،هرچند دیر اتفاق افتاد اما خوشحالم و خدا رو شکر می کنم.

کسانی هستند که امروز دوست دارم ازشون تشکر کنم، اول ایوب که مشوق و همراهم بود،استادم خانوم "ر" که با فرزانگی و بیان خوبش باعث شد خوب یاد بگیرم و تو مسیر درست باشم.

دایی عزیزم که راهنمای بینظیری بود و با دوره کارآموزی که پیشش بودم خیلی چیزها یاد گرفتم.

دوستای خوبم خانوم "م" و آقای "د" که این فرصت کار رو برام پیدا کردن...

از همه ممنونم.

راستی یادتونه اولین حقوقتون رو چیکار کردید؟

 

افسون شادی...

شادی معجزه می کند... وقتی من بی رنگ که نه پرسپولیسی هستم نه استقلالی،با وجود خستگی می روم تا مردم را تماشا کنم.

می روم تا ببینم با وجود تمام سختی ها و فشارها مردم زنده هستند.

شادی معجزه می کند وقتی که قهرمانی یک تیم فوتبال باعث می شود همین مردمی که هر روز  توی ترافیک و کوی و برزن بر سر کوچکترین چیزی دندان بهم نشان می دهند و فحش نثار هم می کنند بهم لبخند بزنند.

من عصر امروز این لبخندها را دیدم..تعدادی هم نثار خودم شده!..باور کنید!

من امروز عصر ، با شنیدن صدای آواز جوانان هم وطنم که می خواندند" امشب شب عروسیه...مبارکه مبارکه " خندیدم و لذت بردم.

من امروز عصر تفاوت حرکت خود جوش و فرمایشی را لمس کردم.

من به عنوان یک زن اگرچه هم جنسان خودم را در مرکز این جشن ندیدم اما مثل بقیه آنها از کمی دورتر نگاه کردم و شاد شدم...مثل بقیه رویای روزی را در سر پروراندم که این ملت شادند...همگی با هر جنس و مذهب و زبان.

 

می ترسم از ...

این روزها سرم بشدت شلوغ شده.دارم کارهای عقب افتاده یه موسسه رو در واقع تنها انجام میدم.البته تو بخش کاری خودم مدیر و مشاور دارم ،اما عملا 99% کارها رو خودم دارم تموم می کنم.تجربه کاری گرانقدریه ،ایوب می گه داری کار گل می کنی تا کاردان بشی! امیدوارم یه روزی من تو جایگاه خوش مدیر و مشاورم باشم!

...

الان داشتم کتاب می خوندم.داشتم فکر می کردم یه وقتایی بود که موقع داستان خوندن کم سن تر از قهرمانها بودم.الان داستانهایی هستند که هم سن و سال شخصیت هام و گاهی بیشتر.

از فکر اینکه روزی مسن تر از اکثریت شخصیت های داستان ها و فیلم ها باشم وحشت کردم!

...

یه برنامه خاصی داره برای تابستان امسال مون داره  پیش میاد که ذهنمو بخودش مشغول کرده.پذیرفتمش اما همش دارم به جنبه های مختلفش فکر می کنم و دچار استرس می شم.احتمالا یه پست جدا دربارش بزارم.

...

از امروز بنده بخودم تعهد دارم به برنامه رژیم غذایی معمول و منطقی ام برگردم.من از سال گذشته تا حالا حدود 14 کیلو وزن کم کردم اما الان با بی توجهی هام 2 کیلوش برگشته.اینجا هم می گم که یادم بمونه.از دوشنبه می رم ورزش تو یه سالن نزدیک شرکت.

...

ایوب یه گلدون گل خیلی زیبا خریده.انقدر خوشگله که جفتمون عاشقشیم.امیدوارم سالم و تازه بمونه و به سرنوشت گلدون گل های قبلی دچار نشه.

...

یه عضو تازه از هفته پیش به خونمون اضافه شده.اگه گفتید کی؟ سگ؟ گربه؟ نی نی؟! نه بابا! یه دستگاه ماشین ظرفشویی که از همه اونا مهم تر و مفید تره!!;)

...

می گم این مثل ژیان ماشین نمی شه،باجناق فامیل نمی شه گاهی خیلی درسته ها!

...

دفعه بعد می خوام مفصل راجع به همکارام بنویسم.منتظرم باشید!

..........

پ.ن مهم!: باران خانوم تولدت مبارک! الهی صد ساله ، بلکه بیشتر ساله بشی!:-*