اون اولها دعوامون که میشد اگه میدید که ناراحت شدم روز بعدش برام گل می خرید.اینجوری همزمان معذرت خواهی و دلجویی میکرد باوجود اینکه من هم هیچ وقت بی تقصیر نبودم.
مدتی بود که دیگه اینکار رو نمی کرد...فکر میکردم یادش رفته و تو دلم غصه میخوردم.
تا امروز که فردای یه روز دعوایی بود و این گلها رو برام خریده.
خوشحالم .خیلی ساده بخاطر بازگشت به یک رسم قدیمی.
روزهایی که خونه بودم،شیرین ترین بخش روز ،قسمت خداحافظی و بوسه صبحگاهی بود.خیلی برام لذت بخش بود.من خوابالود و تو قبراق و آماده رفتن.من توی رختخواب باهات خداحافظی می کردم و تو می رفتی.
حالا صبحها من زودتر از تو میرم.حدود چهل و پنج دقیقه زودتر.اما تو همراه من بیدار می شی و تا دم در بدرقه ام می کنی...همراه همان بوسه و خداحافظی گرم.
امروز قبل از رفتن لباس هامو اتو کردی،و گفتی تصمیم داری این چهل و پنج دقیقه های اضافی رو به کارهای خونه اختصاص بدی،در حالی که می دونم چقدر به زمان بیشتری برای استراحت نیاز داری.
این همه فهم و مهربانی تو برای من سرمایه بزرگی به حساب میاد.
دوست دارم منم بتونم بخوبی تو در حقت همسری کنم.
ممنونم!
آخرین خبر و در واقع خبر خوش این که دیروز رفتم سرکار،اونم توی یه شرکت خیلی بزرگ و معتبر.دیر اومدم و شب هم مهمون بودم و نتونستم زودتر از این ثبت کنم.
اسم شرکت رو نمی گم که یه وقت کسی با سرچ کردن به وبلاگ من نرسه ، همینو بگم که واردکننده از یکی معروفترین نامهای محصولات کامپیوتری و دیجیتال دنیاست .
خوشحالم که صبر کردم و بهترین رو انتخاب کردم.
خوشحالم و می گم خدایا ممنون!
.....
پ.ن: عید همه مبارک.فطر دوست داشتنیه حتی اگه روزه و مسلمون دو آتیشه نباشی!