من از زمانی که بیکار شدم تابحال سه تا فرصت کاری رو رد کردم.حالا به شک افتادم کارم درسته یا نه!حالا فک نکنید دنبال چه حقوق بالا یا مزایا و روابطی هستم ها!نه!اما یه سری ایده آل های کوچیک دارم که برام مهمن و نمی تونم ازش صرفه نظر کنم!
امیدوارم در انتها راضی باشم.
پ.ن:وبلاگم یک ساله شده.
خیلی برات خوشحالم.تو که هنوز به دنیا اومدنت یادمه،همون روزهایی که تا می خواستم بوست کنم جیغت در میومد.هنوز اون موهای فرفری طلایی و چشمهای آبیت، اون آروم بودن عجیب و غریبت و حتی حسودی خودم بهت رو یادمه.
اون روزها زود گذشتن حالا موهات نسبتا صافه و خرمایی و چشمات هم عسلی، حالا دیگه خیلی دوستت دارم و خیلی حرفامو تو این دنیا فقط به تو می زنم. این روزها خوشحالم بخاطر اینکه بعد گذروندن مدتها روزهای سخت یه دوره جدید و تازه رو شروع کردی، با نمره عالی درست رو تموم کردی و خانوم مهندس شدی، و با شجاعت رشته عوض کردی و تو بهترین دانشگاه ارشد قبول شدی.برای من کلی انگیزه بخش شدی و تلاشت الگوم شده.خوشحالم که امروز رفتی به دانشگاه جدید برای انتخاب واحد و قدم گذاشتی به یه راه تازه و ناشناخته و پرهیجان! مبارکت باشه خواهر کوچولوی من!
همه سو تفاهم های به شکل امشب از اونجا ناشی می شه که می خوام نفر اول تو باشم.می خوام تو قهرمان قصه من باشی و احساس کنم مهمترین رکن زندگی تو هستم.
می گی که می خوای تو "تنها" کس من باشی نه اولین و گرنه می دونی اولین هستی...می گی که خودخواهی.شاید هم هستم.
می گی تو اسمی از بعضی خصلت های خوب شنیدی و فکر می کنی اونها رو داری اما نداری!
شاید هم اینطور باشه...باید بیشتر درونم رو بکاوم.اما حتی اگه اینطور هم باشه من فکر می کنم آرزوی خوب بودن هم خودش خصلت مهمیه!
راستش فکر می کنم بیش از نود درصد زن ها با حس حسادت مانند من تجربه مشترک دارن. وهمین طور می دونم که تو بی دریغ ترین و دل گنده ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم.من تا حالا نتونستم مثل تو باشم! یا شاید یاد نگرفتم که باشم! حالا تضاد بودن من در کنار تو چجوری حل می شه؟!
.....
جالبه که جمعه فیلمی دیده باشی سراسر در ستایش عشق، و در برابر عشق پنجاه و چند ساله پیرمردی انگشت به دهن شده باشی و همین امروز از PMC برنامه ای درباره همین فیلم و مراحل ساختش ببینی.همایندی غریبیه.
پ.ن:غمگینم.ترسیدم. و دوست ندارم اینجا مشکلات ذهنی ام رو دوباره واگویه کنم. احساس می کنم گره کارهام جایی تو وجود خودمه.این وبلاگ رو دوست دارم ...توش آزاد بودم و می خوام که باشم.اما با حادثه ای که تابستون امسال با این وبلاگ برام پیش اومد و پرونده اش همچنان بازه، یه جورایی دوستش هم ندارم!