دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

عیدی

 

بچه که بودم و کارتونهایی درباره کریسمس و اون همه هدیه های رنگارنگ که زیر درخت میزاشتن میدیدم آرزو میکردم عیدی های ما هم بجای پول، اسباب بازی و کادوهای رنگارنگ و هیجان انگیز باشه.

حالا در عالم بزرگسالی خودم نوروز رو پر کردم از عیدی های بسته بندی شده زیبا که دور هفت سین خواهم چید و لحظه شماری می کنم برای تقدیمشون به اونایی که دوستشون دارم.

نمی دانم برایتان پیش آمده بعد از سالها و ماهها فاصله گرفتن ریاضی یا زبان بخوانید؟شروع سخت است و گاهی نمی دانیم از کجا باید شروع کنیم!

تعطیلی تقریبی این وبلاگ هم برای من نوشتن دوباره را مثل ریاضی خواندن دوباره کرده،دوست دارم شروع کنم اما نمی دانم دقیقا از کجا؟

نمی دانم چطور تعریف کنم که یک دوست عزیز را بعد از ده سال بی خبری پیدا کرده ام و دیشب برای پختن لوبیاپلو راهنمایی اش کرده ام!

نمی توانم شرح بدهم چطور دوهفته خیلی سخت برای جمع کوچک دوستانه ما گذشت.

یکجورهایی زبانم را گم کرده ام شرح بدهم تعطیلات نوروزی را جای بکر و عجیبی میروم برای رفع خستگی و و و ...

روزهای زیادی اینجا از قلم افتاده بی آن که من بخواهم،باوجود اینکه دوست داشتم در سطرهای این دفتر آبی بنشینند.

خیلی فکرهایم را نمی توانم بگویم هم بخاطر گم کردن زبانم هم بخاطر اینکه گفتنش مکافات دارد!

اما دوباره می نویسم.اینجا را بدجوری دوست دارم.رهگذرهایش را هم.زبانم باز میشود،می دانم!

یک سه‌گانه کاملا بی‌ربط

قبل از عاشورا بود که دیدم فروشگاه شهروند ظروف یک بار مصرف ساخته شده از نشاسته ذرت رو آورده.این ظروف بعد از مصرف اثر تخریبی رو محیط زیست ندارند و کاملا تجزیه می شند،ضمن اینکه قیمتشون هم با ظروف یکبار مصرف دیگه تقریبا یکسانه.من برای حمایت از تولید کننده خرید کردم.

اون موقع خواستم بیام اینجا پیشنهاد بدم برای نذورات محرم از این ظرفها استفاده کنیم که درگیر مسائل خاص قبل و بعد از عاشورا شدم و کلا فراموش کردم.


یک دسته از آدمهایی که تو این دنیا فکر می کنند خیلی زرنگند اونهایی هستند که به یک رابظه گند می زند و بعد بهانه جویی می کنند و دست پیش می گیرند تا پس نیفتند! معمولا بعدا می فهمیم که درگیر چه رابطه بی ارزشی بودیم و نمی دونستیم!

سرم شلوغه...احتمالا تا یک ماهه دیگه کمتر آفتابی بشم و بعد بیام و ادامه بدم.