عجیب است که وقتی آن همکار دوست نداشتنی و قدرنشناس میرود واحد دیگر و من به نعمت ندیدنش میرسم،و طبیعتا باید خوشحال باشم فکرم مشغول میشود کجاها شاید اشتباه قضاوت کرده ام.کاری که مطمئنم او با همه بی ملاحظه گیهایش نمی کند!
.....
من آمده ام دوباره بنویسم.همان آدم قبلیم با نام مستعار مانلی در همان تهران داغ.همان جور زندگی را دوست دارم،گاهی از دست خودم کلافه میشوم و منتظر روزهای بهترم.اگر هنوز از اینجا میگذرید خوش حال میشوم ردپایتان را ببینم.
بچه که بودم و کارتونهایی درباره کریسمس و اون همه هدیه های رنگارنگ که زیر درخت میزاشتن میدیدم آرزو میکردم عیدی های ما هم بجای پول، اسباب بازی و کادوهای رنگارنگ و هیجان انگیز باشه.
حالا در عالم بزرگسالی خودم نوروز رو پر کردم از عیدی های بسته بندی شده زیبا که دور هفت سین خواهم چید و لحظه شماری می کنم برای تقدیمشون به اونایی که دوستشون دارم.
نمی دانم برایتان پیش آمده بعد از سالها و ماهها فاصله گرفتن ریاضی یا زبان بخوانید؟شروع سخت است و گاهی نمی دانیم از کجا باید شروع کنیم!
تعطیلی تقریبی این وبلاگ هم برای من نوشتن دوباره را مثل ریاضی خواندن دوباره کرده،دوست دارم شروع کنم اما نمی دانم دقیقا از کجا؟
نمی دانم چطور تعریف کنم که یک دوست عزیز را بعد از ده سال بی خبری پیدا کرده ام و دیشب برای پختن لوبیاپلو راهنمایی اش کرده ام!
نمی توانم شرح بدهم چطور دوهفته خیلی سخت برای جمع کوچک دوستانه ما گذشت.
یکجورهایی زبانم را گم کرده ام شرح بدهم تعطیلات نوروزی را جای بکر و عجیبی میروم برای رفع خستگی و و و ...
روزهای زیادی اینجا از قلم افتاده بی آن که من بخواهم،باوجود اینکه دوست داشتم در سطرهای این دفتر آبی بنشینند.
خیلی فکرهایم را نمی توانم بگویم هم بخاطر گم کردن زبانم هم بخاطر اینکه گفتنش مکافات دارد!
اما دوباره می نویسم.اینجا را بدجوری دوست دارم.رهگذرهایش را هم.زبانم باز میشود،می دانم!