این روزها سرم بشدت شلوغ شده.دارم کارهای عقب افتاده یه موسسه رو در واقع تنها انجام میدم.البته تو بخش کاری خودم مدیر و مشاور دارم ،اما عملا 99% کارها رو خودم دارم تموم می کنم.تجربه کاری گرانقدریه ،ایوب می گه داری کار گل می کنی تا کاردان بشی! امیدوارم یه روزی من تو جایگاه خوش مدیر و مشاورم باشم!
...
الان داشتم کتاب می خوندم.داشتم فکر می کردم یه وقتایی بود که موقع داستان خوندن کم سن تر از قهرمانها بودم.الان داستانهایی هستند که هم سن و سال شخصیت هام و گاهی بیشتر.
از فکر اینکه روزی مسن تر از اکثریت شخصیت های داستان ها و فیلم ها باشم وحشت کردم!
...
یه برنامه خاصی داره برای تابستان امسال مون داره پیش میاد که ذهنمو بخودش مشغول کرده.پذیرفتمش اما همش دارم به جنبه های مختلفش فکر می کنم و دچار استرس می شم.احتمالا یه پست جدا دربارش بزارم.
...
از امروز بنده بخودم تعهد دارم به برنامه رژیم غذایی معمول و منطقی ام برگردم.من از سال گذشته تا حالا حدود 14 کیلو وزن کم کردم اما الان با بی توجهی هام 2 کیلوش برگشته.اینجا هم می گم که یادم بمونه.از دوشنبه می رم ورزش تو یه سالن نزدیک شرکت.
...
ایوب یه گلدون گل خیلی زیبا خریده.انقدر خوشگله که جفتمون عاشقشیم.امیدوارم سالم و تازه بمونه و به سرنوشت گلدون گل های قبلی دچار نشه.
...
یه عضو تازه از هفته پیش به خونمون اضافه شده.اگه گفتید کی؟ سگ؟ گربه؟ نی نی؟! نه بابا! یه دستگاه ماشین ظرفشویی که از همه اونا مهم تر و مفید تره!!;)
...
می گم این مثل ژیان ماشین نمی شه،باجناق فامیل نمی شه گاهی خیلی درسته ها!
...
دفعه بعد می خوام مفصل راجع به همکارام بنویسم.منتظرم باشید!
..........
پ.ن مهم!: باران خانوم تولدت مبارک! الهی صد ساله ، بلکه بیشتر ساله بشی!:-*
انقدر اینجا رو آپدیت نکردم که نمی دونم هنوز کسی به اینجا سر می زنه یا نه؟!
روزهای شروع کارم،و هماهنگ کردن کارهای خونه و بقیه چیزها باعث شده وقتم خیلی کم بشه.در ضمن متاسفانه تو محل کارم اینترنت ندارم که بتونم از اونجا به وبلاگها و سایتها سر بزنم.البته اینترنت دارند اما می گن بخش شما کارش حساسه و کامپیوترهاش نباید هیچ ورودی و خروجی ای داشته باشن!
اوضاع کارم داره کم کمک مرتب می شه.البته هنوز رسما کارم شروع نشده و مشغول یادگیری نرم افزار مربوطه ام ،اما حس می کنم اوضاع رو به مرتب شدنه و استرسم داره کم می شه.
همکارام هم اکثرا آقا هستند و خوشبختانه محترم.دوتا خانوم همکار هم دارم که خانم های خوبی به نظر میان.
توی خونه هم زندگی در جریانه و شب ها کنار همسرم آرامش خوبی دارم.مخصوصا که ایوب بچه خوبیه و وقتی ازش کمک بخوام نه نمی گه.البته بدون درخواست و داوطلبانه وارد عمل نمی شه اما همین که به ندای من لبیک می گه خودش کلی غنیمته!
سعی می کنم بیام و هرچه زودتر از روزهام و ماجراهای تازه و همیشگی ام بگم.
.....
نمی دونم در مورد "جشنواره لاله ها" یا همون باغ لاله گچسر شنیدید یا نه؟
اگه نه بدونید که یه باغ پر از انواع گل لاله خیلی زیباست که از 10 تا 17 اردی بهشت بازدیدش برای عموم آزاده.
مکانش هم کیلومتر 60 جاده چالوسه.
ما دیروز جمعه با اینکه بخاطر شلوغی و ترافیک خیلی تو راه اذیت شدیم اما باغ اونقدر زیبا بود که همگی باتفاق گفتیم ارزششو داشت.شما هم اگه وقتشو دارید از دستش ندید.
روز پنج شنبه گذشته بود که مادر شوهرم به ما زنگ زد و گفت پدر شوهرم مشکل معده اش عود کرده و خیلی حالش بده و اورژانس رفته و ...
روز جمعه هم به همین منوال سپری شد تا اینکه به کمک یکی از بستگان تونستیم بلیط هواپیماشون رو همینجا جور کنیم.شنبه ساعت 2:30 رسیدن خونه.
همون روز عصر رفتیم دکتر و خدا رو شکر الان اوضاع بهتره.پدر شوهرم چند مرحله آزمایش داره که فکر کنم تا آخر هفته تموم بشه و دکتر درمان اصلی رو شروع کنه.
اما بشنوید از ماجراهای این چند روزه همجواری با خانواده همسر.
مادر شوهرم زن مهربون و اجتماعی ای هستش و البته خیلی خوش تعریف.گاهی شده تایم گرفتم که دو ساعت پشت هم حرف زدیم.دیروز پدر شوهرم بشوخی بهش گفت تو باید روزی 3 کیلو مربا بخوری تا انرژی لازم برای این همه حرف زدن رو داشته باشی.من اصلا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خندیدم.خوشبختانه مادر شوهرم این چیزها رو به دل نمی گیره و خودش هم خندید!
یه ویژگی دیگه مادر شوهر گرامی اینه که خیلی تند و فرزه.با توجه به آرام و خونسرد بودن من تو کار خونه و فرز بودن اون تا من میام بفهمم دنیا دست کیه خودش کارها رو به سبک و میل خودش انجام می ده.
در نتیجه جای همه چی تو یخچال و کابینت ها عوض شده و من برای پیدا کردن هر چیزی یا باید بگردم یا از ایشون سوال کنم!:D
تموم این چند روز با همه مشغله ای که داشتیم هر شب مهمون داشتیم.کسانی که عیادت پدر شوهرم میان و شام هم می مونن.اینه که همش در حال پخت و پزو بشور بساب بودم و برای اینکه از فرزی مادر شوهرم سو استفاده نکرده باشم زیاد اجازه ندادم در این دو زمینه فعالیت کنه!
وسط این شلوغی شرکتی که به لطف یکی از دوستان بهش معرفی شده بودم و مصاحبه داده بودم منو پذیرفت و مجبور شدم چند بار هم برم اونجا تا از شنبه کار رو شروع کنم.
خلاصه هفته شلوغ پلوغ و در عین حال بامزه ای رو دارم می گذرونم.با وجود همه نا هماهنگی ها (که مسلما بین آدمهایی از خونواده های متفاوت وجود داره) کماکان خونواده همسرم به نظرم خوب و ساده و دلنشینن و دوست داشتنی ان.
.....
ممنونم که وقتی بخاطر این چند روزه ازم تشکر کردی و جواب دادم وظیفه ام بوده، گفتی نه از لطفت بود. از قدرشناسی ات خوشحال شدم.