در آینه مو شانه می کنم،خودم را می بینم و لبخند می زنم.
گمانم نشانه خوبی است که هنوز به تصویر خودم در آینه ناخودآگاه لبخند می زنم...
پ.ن: این روزهای اسفند چرا انقدر شلوغ و پر همهمه است؟ انگار تمام کاستی های یازده ماه را بخواهیم جبران کنیم،لیست می نویسیم و دائم بلند ترش می کنیم!
بهش گفتم:این روزهایی که فکر می کنید عاشق شدید،دنیا رنگش عوض شده، درسته؟
انقدر قوی هستی که همه رویاها دست یافتنی به نظر میان...
اما می دونی این روزهای زیبا فقط یه شروعن،برای همه همین طور شروع شده...
مهم اینه که وقتی باهاش بودی مدتها و شاید رفتی زیر یک سقف،یک سال ،سه سال،ده سال و بیشتر، با روزهای خوب و بد، با چهره های بزک نشده ، با همه ابعاد انسانی کنارش باشی و بازهم ،- لااقل گاهی- بتونی میون شلوغی روزمرگی،ساکت بشی و دقت کنی و بتونی همین احساس رو در قلبت لمس کنی.
برای همه اینطور ادامه پیدا نمی کنه...
امشب با اوم،ساز خارق العاده بوداییان تبت و نوای سحرآمیزش که منو به دنیایی توصیف نشدنی برد،تموم شد.
.....
مهمون هایی داشتیم که با اوم و تنبور،و با حضور به موقع شون شب پر استرس ما رو التیام بخشیدند.
.....
فکر کنم جاری دار شدم،البته منطورم عروسی نیست فقط اینکه جاریم انتخاب شده!اوضاع و مشاهدات چنین می نماید!
.....
پ.ن:یکی نیست بگه تو این اوضاع آشفته (بگیر و ببند با صابخونه!) این دیگه چه پستیه!