پیش نوشت:این پست از اون پستهای نسبتا مفصله با شرح جزییات که فکر کنم خانمها حوصلهاش رو دارند و اصولا اونا می تونند لذت ببرند و درک کنند!(قابل توجه آقایون خواننده!)
امروز چهارمین سالگرد ازدواج ماست.چهار سال پیش بعدازظهر 12 آبان که اتفاقا فرداش عید فطر اعلام شد و در خیلی کشورها همون روز عید بود،عقد کنون ما برگزار شد.
با توجه به این که قرار بود موقع شروع زندگیمون جشن عروسی بگیریم،من اولش تصمیم داشتم تو محضر مراسم ساده داشته باشیم،اما به تشویق یکی از دوستانم ده روز قبلش منصرف شدم و قرار شد خودمون سفره رو درست کنیم ، عاقد بیاد خونه و یه جشن کوچیک بگیریم.
همسرم صبح 7 آبان رسید به خونه و شهر ما،و تمام این چند روز رو خودمون دوتایی دنبال خریدهای مربوط به چیدن سفره و مراسم بودیم.شبها هم تخت و اتاقم رو داده بودم بهش و منتقل شده بودم به اتاق خواهرم!
تصمیم گرفتیم که تمام تزیینشو خودمون انجام بدیم،یونولیت تهیه کردیم که حدود 7-8 سانت سفره رو از زمین ارتفاع بدیم،کلی بریدیم و بهم چسبوندیم تا یه اندازه دلخواهمون دراومد.ساتن تقریبا کرم-شیری رنگ برای زمینه سفره و یک ترمه زیبای صورتی رنگ هم برای وسطش خریدیم.
آینه رو هم با دو تا چراغ لاله ترکیب کردیم که به نظر خودمون و همه زیبا بودند.الان هم این ساتن و ترمه و آینه شمعدون روی یک میز نیمدایره بخشی از چیدمان خونه ماست.
به عنوان هدیه برای مادرهامون دو تا ظرف مینا خریده بودیم ، یکی بشقابی و اون یکی کاسه پایه دار.دوباره همونها رو ازشون قرض گرفتیم و بشقاب رو دادیم به قناد برای چیدن شیرینی و میوه رو هم توی کاسه گذاشتیم!
یک سری ظروف نقره ای پایهدار هم برای بادوم و نبات و گردو و فندق سفره عقد کرایه کردیم،و دورشون رو خیلی ساده با برگ سبزهای باغچه تزیین کردیم. همین سادگی کلی زیباشون کرده بود.پیشنهاد پسردایی ده سالهام بود که اول جدی نگرفتیم و وقتی خودش با زحمت زیاد رفت سراغ برگها و آوردشون پی بردیم که باسلیقه و تیزهوش تر از اونیه که فکر میکردیم. تعدادی هم شادباش برای دادن به مهمونها سفارش دادیم،و در نهایت دو سبد گل پایهبلند و صندلی و عسلی باندازه کافی برای مهمونها آوردیم چون مبلها کافی نبودند و خیلی هم فضا رو تنگ میکردند.
روز مراسم،کار چیدن سفره تا ظهر تموم شد.توی اتاق خودم که همه وسایلشو بیرون برده بودیم چیده شد.منم حدود ظهر رفتم آرایشگاه.پنجاه و چند نفری مهمون داشتیم و انصافا همگی اونایی بودن که دوستمون داشتند و برامون خوشحال بودند.من و عاقد به فاصله کوتاهی از هم رسیدیم خونه، یه روحانی تمیز و مرتب بود که همه ما رو بیاد آقای خا.تمی دوستداشتنی میانداخت،جوری که دختردایی دو سالهام که بغل احدالناسی نمیرفت یکراست رفت و بغلش نشست!
بعد از عقد و گرفتن چند تا هدیه خانواده مادری همسرم که همگی دستی در موسیقی دارند،به افتخارمون نواختند و خوندند و مراسم رو شور و حال قشنگی دادند،و طبیعتا تا موقع شام بزن و برقص و پذیرایی بود،برای شام هم پدرم یکی از رستورانهای خوب شهر رو رزرو کرده بودند.
لباسم یه پیرهن ساده آبی بود با یه دنباله کوچیک.اون لباس دقیقا چیزیه که موقع مرور خاطرات ناراحتم میکنه،البته نه خودش بلکه رنگش! من اون موقع نمیدونستم که قرار جشن عروسیمون بهم میخوره و مشکلاتی که خانواده پدرشوهرم درست میکنند همه چی رو بهم میریزه،و ما بعد از ماهعسل میریم خونهمون!(شرحش مفصله و از حوصله من و شما خارج،خلاصه اینکه اونا دوست داشتند همسر بنده با یکی از دختران خانواده ازدواج کنه نه من!)
بخاطر اینکه توی عقد و عروسی هر دو جا لباسم سفید نباشه لباس رو آبی سفارش دادم و لباس سفید عروس رو از دست دادم...هر چند روزی که داشتیم میاومدیم خونه خودمون(یکسال و سه ماه بعد) بنده لباس سفید رو پوشیدم و آرایشگاه رفتم و باهاش عکس آتلیهای هم انداختم،اما لذت لازم رو ازش نبردم.با همه اینا همون مراسم ساده و کوچیک اما واقعا شاد خودمون رو خیلی دوست داشتم و خاطراتش و یادآوری خوشحالیم برام مسرت بخشند.
پ.ن:ممنونم عزیزم ازت بابت تمام لحظات خوبی که مدیون تو هستم.امیدوارم روز به روز روزهامون زیباتر بشن.
آخی. مبارک باشه سالگرد عقدتون. به امید روزهای هرچه زیباتر و بهتر.
راستی ما هم مراسم خیلی مختصری داشتیم که من الان غصه میخورم که چرا خیلی کارها رو انجام ندادم و آرزوش به دلم موند!!
منم گاهی این غصه ها رو دارم اما سعی میکنم بهش فکر نکنم چون دست خودمون نبود متاسفانه.
این سفره عقدتون هم فوق العاده است.
مرسی عزیزم.تو عکسهامون این یکی جوری بود که آدمها رو میشد نشون نداد!یدونه عکس خیلی خوب از سفره مون دارم که دورشو با فتوشاپ درست کردم و قشنگ نشونش میدهُ متاسفانه نتونستم تو فایلها پیداش کنم و وقت هم ندارم بیشتر بگردم.
چه خانوم با سلیقه ای به به لذت بردم ازین همه شور و هیجان و سلیقه دختر اینجوری کمه حالا باور کن.
اگه به این ازدواج راغب نبودن پس اون بزن و برقص روز عقد چی بود؟
خیلی خوشحالم که طوری رفتار کردم که هیچکس نمی تونه ازین تصمیمات برام بگیره و اینکه قاطعانه گفتم زن از فامیل نمیگیرم یک کلام ختم کلام.
هر چند کار مادرم برای پیدا کردن همسر شیخ سخت شده الان ولی خوب چاره ای نیست
پدر و مادر همسرم کاملا راغب بودند و همیشه به من خیلی هم لطف و محبت دارند و داشتند منتها فامیل پدریشون این احساس رو دارند و پدرشوهر بنده هم بخاطر آبروداریش مجبور شد عروسی رو حذف کنه!اونا تو عقدکنون ما نبودند گفتم که مفصله و از حوصله من و شما خارج!
مشکلاتی که دیگران براتون بوجود آوردن مهم نیست, مهم اینه که همسرت مثل یه مرد واقعی و عاشق واقعی گفت و ثابت کرد که تو اون زنی هستی که اون میخواد و عاشقشه, امیدوارم همیشه عاشقتر از روز قبل باشین.
همین طوره.:)
خیلی زیبا بود خیلی لذت برم. همیشه شاد و خوشبخت باشید.
مرسی دوست گلم.
اصلا چه معنی میده من خواننده خاموش باشم و همش بیام اینجا را بخونم و هیچی نگم؟
اصلا چه معنی داره لینک من اینجا نباشه
ها
خودم هم خوشم امد
والا!چه معنی داره؟ ;)
واووووووووووووو
مبارکه عزیزم
امیدوارم سالهای سال شاد و شنگول با هم زندگی کنید
مرسی. :)
مانلی عزیز. مهم اینه که همسرت باهات همدله و مثل کوه پشتت باشه. این ماجراییه که فکر کنم اکثار باهاش مواجه ایم
منم همین طور فکر می کنم.
عزیزدلم ... مهم نیست این جریان . مهم اینه که همسرت تو رو انتخاب کرد ، تورو خواست و مثل خیلی از مردهای وابسته ی دیگه آویزون خانواده نشد و پای انتخابش ایستاد . بهت تبریک می گم عزیزدلم . امیدوارم سالهای سال به شادی این روز رو جشن بگیری ...
درسته.مرسی عزیزم.
مانلی عزیز
دوست خوب وبلاگی ام
امیدوارم زندگیتان سراسر شیرینی باشد به شیرینی یادآوری این خاطره.
به همسر محترمتان هم از قول این دوست ندیده تبریک بگویید و سلام ما را به ایشان برسانید.
برقرار باشی
ممنونم.
خواهرم می گه زنها حتی اگه 100 ساله هم باشند هنوز حس می کنن که عروس هستن و مدام خاطرات مرراسم عروسی شون رو بازگو می کنن.
شاد باشی عروس آبی
:))
سالگردتون مبارک!
چه جشن قشنگی.سفرههم قشنگ بود کاش عکس واضحتری میذاشتی.
در مورد لباس شاید لازمه روزنه دیدت رو تغییر بدی.اما درکت می کنم.
انشاا...! برای سطر آخر!
جالبه مانلی ما هم روز قبل از عید فطر عقد کردیم.البته سال بعد عقد شما!
تو عکسهای دیگه نمیشد راحت آدمها رو حذف کرد!
سلام عزیزیم مانلی ناز
سالگرد عقوتون مبارک عجب سفره ساده و زیبایی ..سادگی همیشه زیبایی ...عزیزیم بهترینها را برات ارزو میکنم ...
مرسی دوست خوب.
سلام عزیزم. کجایی؟ خوبی؟ نمی دونی چقدر دلم می خواد ببینمت
همین دور و برم!مشغول اسباب کشی ام!منم دلم میخواد ببینمت!:((