کوچولوی دوست داشتنی*،نمی دونی امروز چقدر منو ذوق زده کردی! خیلی لذت داشت که یادت مونده بود من کارتون دوست دارم، بخاطر سپرده بودی که من گفتم از "فصل شکار" خوشم اومده و پیش بینی کرده بودی که یادم می ره ساعت یک و نیم بعدازظهر کانال 5 رو بگیرم!
شنیدن اون صدای نازک و مهربونت از پشت تلفن که یاد آوری کردی اون برنامه رو نگاه کنم انقدر حالم رو خوب کرد که با یاد آوریش توی قلبم یه جوری می شه.
حالا یک کمی حس اون مامان هایی رو که صبح تا شب تو وبلاگا قربون بچه هاشون می رن می فهمم!
.....
* صنم دختر دایی شش ساله ام.
این روزها آن طور نیستند که دوست دارم بگذرند،پرم از دل نگرانی...بهار نیست و آفتاب ندارد،حوصله چراغ روشن کردن و گپ زدن هم ندارم...دوست دارم تنها باشم.
فقط دلم می خواهد دراز بکشم زیر پتو و قصه بخوانم و یا به روزهای بچگیم فکر کنم،نهایتش خیلی جدی بشوم و به انتقادات وارده ام فکر کنم و غصه بخورم...
کاش زودتر این حال و هوا بگدرد و بهار بیاید .
.....
پ.ن:تازگی فهمیده ام دستم هیچ نمک ندارد!