یک روز نیمه ابری،یک خانه نامرتب که در انتظار تمیز و مرتب شدن است،گلدانهای گل تازه که دوباره سرحالند...
دختری که مثل روزهای پانزده سالگی نقشه هایش برای آینده انتها ندارد با این تفاوت که پخته تر است و درک شفافی از خودش دارد ، خانواده ای که دوستش دارند و امروز را برایش خاص کرده اند ،و دوستانی که با محبت دختر را در گوشه ای از یاد ماندنی هایشان به یاد آورده اند...
فکر می کنم اینها همه کافی است برای یک شروع پر امید در آغاز بیست و هشت سالگی.