دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

چندگانه از خودم

امشب ساعت ۱۱ لباسهایی رو که ۷ صبح پوشیده بودم از تنم در آوردم.تا ۶ سرکار بودم، بعد رفتیم خرید، که عبارت بود از کادوی چند روز به پیشواز رفته سالگرد ازدواج برای من. کادوی همسرم رو  با کمی پیشواز سریعتر هفته پیش با اولین حقوق شرکت جدید خریده بودیم!

 بعد شام خوردیم و با خانواده داییم و خواهرم رفتیم به سینما.

 فردا هم  مستقیم از شرکت می رم آرایشگاه و الان در حالی دارم می نویسم که ابروهایی به کلفتی پانزده سالگیم دارم و ناهار فردا داره روی اجاق دم می کشه.

اینا رو گفتم که بدونید چقدر باید سریع و فرز از فرصتهای پیش اومده استفاده کنم و اصلا زمان رو هدر ندم!

برای زمان از دست رفته توی ترافیک هم با خوندن لغات زبان چاره اندیشی کردم.شبها لغتهایی رو که از کتاب مورد مطالعه ام می خونم می نویسم و توی ترافیک مرور می کنم.

(داخل این پرانتز، از خصلت جدید ذهنی ام بگم که اگه با مساله حل نشده بخوابه تا صبح تصمیم می گیره با چشم بسته بهش فکر کنه!

چند شب پیش حین خوندن لغتهای زبان به کلمه coffin برخوردم اما نرسیدم که معنی شو پیدا کنم.تا صبح خواب این کلمه و دیکشنری رو می دیدم و روز بعدش مجبور شدم سر کار چون دیکشنری نداشتم با سرچ در اینترنت معنی شو پیدا کنم و آروم بگیرم!)

کلی تصمیم و برنامه دارم که طی یکی دو هفته آتی باید شروعشون کنم

فردا احتمالا مامان و بابام میان که بابا از شنبه بره سر کار جدید و مامان هم با مادر بزرگم برای پیچیدن وسایل برگرده،فقط امیدوارم پیدا کردن خونه مناسب خیلی به دردسرمون نندازه.

همه جا تمیزه،فقط جابجایی لباس های گرم و تابستونی مونده تا بتونم نفس راحتی بکشم.

الان هم دیگه در حال دشارژ شدنم و با چرت می نویسم...پس می رم تا بعد! 

پ.ن:کنعان خوب بود اما اونی نبود که انتظارشو می کشیدم 

.......... 

اضافه شده در پنج شنبه عصر ساعت ۶:۳۰

به دعوت گندم خانوم عزیزم در بازی "من اگه یک شنل نامرئی کننده داشتم چه کار می کردم؟"شرکت می کنم.

راستش من سعی می کردم سری به محافل کسانی مثل خ.ا.م.ن.ه.ا.ی و ا.ح.م.د.ی.ن.‍‍ژ.ا.د بزنم ببینم واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند، تو خلوت واقعا چه می گویند و می کنند؟

منم باران،سین بانو و مریم رو دعوت می کنم.

نظرات 7 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 09:22 ق.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

منم از اون موقع که با هم رفتیم آرایشگاه نرفتم. ابروهای منم عینا 14 سالگیمه:)))

سین بانو شنبه 11 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:07 ق.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

مرسی از دعوتت مانلی عزیز. غافلگیر شدم. فک کنم امشب تا صبح با پلک های بسته به موضوع فک کنم.

صدف دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:05 ق.ظ http://sadafshell.blogfa.com

ای ول بابا مبارکه کادوت رو میگم. کاش گفته بودی چی گرفتی و چی هدیه دادی. میبینم که حسابی سرت شلوغه ایشالله کارا خوب پیش بره. ببینم واقعا با شنل نامرئیت اینجاها میرفتی؟ ولی ایول من بفکرم نمیرسید

مریم دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 04:34 ب.ظ http://www.didareman.blogfa.com

واوووووووووو
آفرین. ماشااله پر انرژی.
بوس

باران سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 10:08 ق.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

چقدر دلم می خواد می تونستی و وقت داشتی که بیشتر بنویسی.

باران سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

خسته نباشی عزیزم. ببین نمی دونم ما اینجا مسئول شبکه نداریم یا کسی که بتونه چک کنه. یکی هم هست که دوست صمیمی منه و مشکلی نیست. اما ممکنه مسئول شبکه بتونه چنین کاری بکنه. بازم مطمئن نیستم.

مونای مهماندار چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.carinamona.blogfa.com

سلام خانومی... دیگه کلمه نبود دنبال معنی اش بگردی... تابوت هم شد کلمه که از شب تا صبح بهش فکر کنی؟؟؟؟

من هم وقتی یونیفرمم رو اتو نکشیده میخوابم همش خواب میبینم که خط اتوی شلوارم از همکارم نامشخص تره و این خیلی کابوس بدیه... واکس کفشو که دیگه نگو !!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد