دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

ماجراهای من و قوم شوهر!

روز پنج شنبه گذشته بود که مادر شوهرم به ما زنگ زد و گفت پدر شوهرم مشکل معده اش عود کرده و خیلی حالش بده و اورژانس رفته و ...

روز جمعه هم به همین منوال سپری شد تا اینکه به کمک یکی از بستگان تونستیم بلیط هواپیماشون رو همینجا جور کنیم.شنبه ساعت 2:30 رسیدن خونه.

همون روز عصر رفتیم دکتر و خدا رو شکر الان اوضاع بهتره.پدر شوهرم چند مرحله آزمایش داره که فکر کنم تا آخر هفته تموم بشه و دکتر درمان اصلی رو شروع کنه.

اما بشنوید از ماجراهای این چند روزه همجواری با خانواده همسر.

مادر شوهرم زن مهربون و اجتماعی ای هستش و البته خیلی خوش تعریف.گاهی شده تایم گرفتم که دو ساعت پشت هم  حرف زدیم.دیروز پدر شوهرم بشوخی بهش گفت تو باید روزی 3 کیلو مربا بخوری تا انرژی لازم برای این همه حرف زدن رو داشته باشی.من اصلا نتونستم جلوی خودمو بگیرم و خندیدم.خوشبختانه مادر شوهرم این چیزها رو به دل نمی گیره و خودش هم خندید!

یه ویژگی دیگه مادر شوهر گرامی اینه که خیلی تند و فرزه.با توجه به آرام و خونسرد بودن من تو کار خونه و فرز بودن اون تا من میام بفهمم دنیا دست کیه خودش کارها رو به سبک و میل خودش انجام می ده.

در نتیجه جای همه چی تو یخچال و کابینت ها عوض شده و من برای پیدا کردن هر چیزی یا باید بگردم یا از ایشون سوال کنم!:D

تموم این چند روز با همه مشغله ای که داشتیم هر شب مهمون داشتیم.کسانی که عیادت پدر شوهرم میان و شام هم می مونن.اینه که همش در حال پخت و پزو بشور بساب بودم و  برای اینکه از فرزی مادر شوهرم سو استفاده نکرده باشم زیاد اجازه ندادم در این دو زمینه فعالیت کنه!

وسط این شلوغی شرکتی که به لطف یکی از دوستان بهش معرفی شده بودم و مصاحبه داده بودم منو پذیرفت و مجبور شدم چند بار هم برم اونجا تا از شنبه کار رو شروع کنم.

خلاصه هفته شلوغ پلوغ و در عین حال بامزه ای رو دارم می گذرونم.با وجود همه  نا هماهنگی ها (که مسلما بین آدمهایی از خونواده های متفاوت وجود داره) کماکان خونواده همسرم به نظرم خوب و ساده و دلنشینن و دوست داشتنی ان.

.....

ممنونم که وقتی بخاطر  این چند روزه ازم تشکر کردی و جواب دادم وظیفه ام بوده، گفتی نه از لطفت بود. از قدرشناسی ات خوشحال شدم.

نظرات 13 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:20 ق.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

واقعا عروس خوبی هستی. ولی من در مورد قلمرو آشپز خونه ام واقعا حساسم و اگه این اتفاق برای من افتاده بود خیلی بیش از اینا حرص می خورم و ناراحت می شدم. راستی از اینکه قراره بری سرکار خوشحالم. خودت هم خوشحالی؟

sinbanoo چهارشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

به به. به به پس حسابی مشغولی. منم مادر شوهر خیلی خوبی دارم ولی بر عکس مادر شوهر شما خیلی تو کاراش کنده. اصلا ریتمش آهسته است. تا بیاد یه کاری انجام بده من پختم و شستم و رفتم و چای هم ریختم. خدا همه مادر شوهرها رو حفظ کنه.

نازنین شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:11 ق.ظ http://adatmikonimm.blogfa.com/

سلام خوبی عروس خوب خانم خوب خانه دار و صبور منم از اتون خاطره مربا کلی خندیدم ..چه روزایی داشتی ..کار جدید مبارگک راستی ما هم سنیم ها

آزاده شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:02 ق.ظ http://azade601.blogfa.com

سلام مانلی عزیز
ممنون از حضورت
پس حسابی خندیدی
خوبه آدم همیشه خوش بین باشه
در ضمن کلاس منم توی مجیدیه شمالیه
وابسته به شهرداریه
و قیمتش هم فوق العاده مناسبه

مریم شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ق.ظ http://www.didareman.blogfa.com

سلام مانلی جون
کار جدیدت مبارک. امیدوارم همینجا موندگار بشی و محیط و آدمها و نوع کار و حقوق مزایاش همه اوکی باشه.
راستش یه خورده بهت حسودیم شد. (البته نه از نوع بد ها). من و مادرشوهرم خیلی با هم مشکل داریم. برعکس با پدر شوهرم خوبیم ولی خوب مادر شوهرم سه چهار مرتبه حسابی یه حال اساس به من داده. خوب شاید ....
در هر صورت به خاطر صبر، دید مثبت و به خاطر فهمیده بودن همسرت و خیلی چیزهای دیگه، آفریـــــــــــــــــــــــــــــن. موفق باشی

گلی روزانه های ما شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:59 ب.ظ

اولا کاش تو هم بلاگفایی بودی آپ شدنت رو می فهمیدم یا اینکه با یه روال منظم آپ می کردی.....
دوم اینکه شروع به کار کردی؟مبارک باشه!
سوم اینکه منم به قضیه سه کیلو مربا خندیدم!!! عمه و شوهرعمه من هم بالای ۶۰ سالشونه انقدر بامزه دعوا می کنن!!!البته خیلی همدیگه رو دوس دارن هااا ولی جروبحثشون میشه....
و اما....
ما می خواهیم با ماشین رشت بریم میگن از فومن میگذره...اونوقت صبح اول وقت می رسیم فومن....حالا از فومن تا ماسوله میگن هم ماشین شخصی هست هم مینی بوس.... به نظرت کدوم این برنامه ها مناسب تره؟
۱- صبح به فومن می رسیم و میریم ماشین برای قلعه رودخان می گیریم و عصر برمیگردیم فومن و شب هتلیم و فردا میریم ماسوله و شب ماسوله می مونیم و فرداش برمیگردیم فومن رو می گردیم و از فومن به رشت و از رشت به تبریز.
۲- صبح می رسیم فومن و بلافاصله میریم ماسوله و شب اول ماسوله ایم.فردا بعدازظهر برمیگردیم فومن و یه کم شهرش رو می گردیم و شب هتلیم و فردا صبح میریم قلعه رودخان و عصرش هم رشت و تبریز....

اتوبوس شب روئه و تبریز تا رشت میگن ۸تا۹ ساعت طول می کشه.
فومن و ماسوله هتل مناسب دارن؟ من شماره یه هتل رو از مخابرات فومن گرفتم که جواب نمیده....
اون خونه هایی که تو ماسوله مردم کرایه میدن وسایلی مثل پتو و اجاق و اینا داره؟

میشه جوابم رو تو وبلاگ خودم بدی؟
خیلی ممنونم.

گلی روزانه های ما شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ب.ظ

راستی از فومن به قلعه رودخان هم که اصولا باید ماشین پیدا بشه!! نه؟

مریم شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.didareman.blogfa.com

سلام
فیلم پست قبلیم: The Kite Runner

گلی روزانه های ما یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 07:56 ق.ظ

مرسی صدبار! لطف کردی.

هلن یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ب.ظ

سلام عروس نمونه
من این مشکل رو با مامانم دارم.هر وقت میاد خونمون جای یه چیزی رو عوض میکنه.بعدش که میره من کلی حرص می خورم و با خودم میگم که حتما بهش تذکر میدم ولی وقتی میبینمش دلم نمیاد.
در ضمن کار جدید مبارک.

سلام همسایه های3 پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 05:48 ب.ظ http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.آپم.سر بزن و نظر یادت نره دوست من

گلبول قرمز دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 08:22 ق.ظ http://www.maghzeostokhan.blogfa.com

سلام

در مورد توقف واردات دسفرال و توزیع داروی ایرانی دسفوناک چیزی شنیدید؟واقعا برای خودمون متاسفم.و برای بیمارانی که...
به روزم دوست عزیز

نازنین سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ق.ظ http://adatmikonimm.blogfa.com/

سلام کجایی خانمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد