دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

روزهای تازه

کتاب "آفریقایی" اثر "ژان ماری گاستاو لوکلزیو" برنده نوبل 2008 رو خوندم.داستانش به آفریقا و عشق به اون مردم و زندگی آزاد و بی قیدشون و گره خوردن زندگی یک خانواده اروپایی با این مردم برمیگرده،در مجموع میشه گفت داستان لطیفیه اما ترجمه خوب نبود و همین خوندن رو برام سخت کرده بود.

من دقیقا معیارهای انتخاب جایزه ها رو نمی دونم مخصوصا وقتی به این فکر می کنم که کسی مثل شاملو در ادبیات ما دو سال نامزد شد و در انتها انتخاب نشد.

.....

وارد مباحثی شدم که عمری تو خونه مون برپا بوده.پدرم لیسانس اقتصاد رو سال 56 گرفته بود،اما فوق لیسانس مدیریت رو در زمانی خوند که من دوم راهنمایی بودم.کلمات برام آشناست و عمری در بحثهای خانگی شنیدمشون.

احساس می کنم بالاخره به جایی برگشتم که باید:علوم انسانی

 پدرم معلم اقتصاد خردو کلانم شده.اون از یاد دادن لذت میبره و منم خوشحالم که تو همچین مباحث پیچیده ای که تغییر رشته پیش روم گذاشته تنها نیستم.

.....

باورم نمی شه که طرف چند روز یه تصمیم مهم وارد پروسه عملی شدن شده.کاملا فازم عوض شده و حال و هوای درس گرفتم.

با دوست قدیمی ام حرف زدم که داره برای امتحان پی اچ دی آماده می شه و فکر کردن بهش کلی برام انگیزه است.

دائم توی خیابون های شیراز با اون سروهای افسانه ای تصورش می کنم و سعی می کنم اراده اش الهام بخشم باشه.

البته صحبتهای اشتیاق زای خواهرم و دوستم الهام، و حمایت بی دریغ همسر مهربان هم خیلی برام آرامش بخش بود.

و ناگهان استعفا

دیروز استعفام رو نوشتم.امروز کار رو تحویل دادم و الان خونه ام.

من توی بخش حسابداری فروش واحد مالی یه شرکت خیلی بزرگ و مثلا معتبر کار می کردم. کاری که انجام می دادم از اونچه توی کارم دوست داشتم فاصله داشت اما من می تونستم مدیریتش کنم وتصمیم داشتم یک سال اونجا کار کنم.چون تصمیمم برای ادامه تحصیل جدیه میخواستم بعد از ساعات کارم درس هم بخوونم.اما ساعت کارم غیر عادی و در واقع غیر قانونی بود.عملا بجز خواب کار دیگه ای توی خونه ازم بر نمی اومد.

احساس می کردم دارم از هدفهام دور می شم، تصمیم رو بر این گذاشتم که تا عید بیشتر اونجا نمونم.

دیروز اتفاقی افتاد که تصمیم منو از عید به دیروز انداخت.

سرپرست بخش من یه خانم جوان بیست و سه ساله بود.چند سالی کار کرده بود و خواهر زاده مدیر عامل بود.توی همکارا.یه دوست صمیمی و چند تا بادمجون دور قاب چین داشت که هیچ فرصتی رو برای مسخره کردن دیگران از دست نمی دادن.برخوردها با این چند نفر و سایرین کاملا متفاوت بود که البته برام اهمیتی نداشت.

من اونجا به همه احترام می زاشتم و جوری رفتار کردم که بقیه هم به من احترام بزارن،اما دیروز برای کاری کنار میز همین خانم ایستاده بودم و دیدم تو شوخی با همکارهایی که دوستش بودن روی کاغذ نوشتن واسمم رو بردن و بهم توهین کردن. صبرم تموم شد.

با واکنشی که از خودم انتظار نداشتم اشاره کردم به کاغذ و گفتم این چیه؟ قیافه این خانوم مثلا مدیر دیدنی بود به گریه و التماس افتاد بی وقفه معذرت خواهی می کرد که البته برام ارزشی نداشت،چون در واقع شرمنده شده بود که اخلاق و افکارش ناگهان هویدا شده وگرنه هیچ وقت همچین عذرخواهی ای بابت عمل زشتش انجام نمی داد.

بهش گفتم من شما رو می بخشم چون کینه توز نیستم اما توی همچین محیطی برای کار نمی مونم،چون قبل از هر چیز آرامش و حفظ شانم برام اهمیت داره.

صدام کردن به اتاق مدیر مالی و اونم سعی کرد کار اون خانوم رو توجیه کنه و ازم خواست تو تصمیمم تجدید نظر کنم،ولی من واقع احساس می کردم تنفس تو همچین فضایی دیگه برام امکان نداره.

خوشحالم که اومدم بیرون،خوشحالم که تونستم با اقتدار،تو جایی که کرامت انسان ارزشی نداشت،بگم که این ارزش برای من مهمه و خودم به خودم و انسان بودن خودم و بقیه بلدم احترام بذارم.

.....

تصمیم گرفتم تا کنکور سال آینده نیروم رو برای درسم بزارم.چیزی که همیشه ته ذهنم درگیرش بودم و حالا با اتفاقی که افتاد سوق داده شدم به طرفش برای عملی کردنش.میخوام یکسال تلاش کنم،فقط برای رسیدن به ایده آل های دل خودم.

بازم به کار برمیگردم،بایک وقفه یک ساله. 

پ.ن(اضافه شده در بعدازظهر): 

یکی از همکارام بهم زنگ زد و خبرهای عجیب و جالبی داد.اون و خواهرش هم استعفا دادن و گفتن نمی تونن این حجم کار و شیوه مدیریتی رو تحمل کنن!همین طور دو تا از همکارهای واحد فروش هم بعد از اتمام الکامپ نامه استعفا نوشتن!! 

و جالب تر از همه اینکه همکارم گفت موقعی که تلفنم در غیابم زنگ خورده همون دوست خانم مدیر به مدیر فروش گفته ما خانم ص (یعنی منو) بخاطر یه گزارش حساس اشتباه اخراج کردیم!!! 

راستش اولش عصبی شدم اما الان دارم با ماجراهای اونجا تفریح می کنم!