این روزها آن طور نیستند که دوست دارم بگذرند،پرم از دل نگرانی...بهار نیست و
آفتاب ندارد،حوصله چراغ روشن کردن و گپ زدن هم ندارم...دوست دارم تنها باشم.
فقط دلم می خواهد دراز بکشم زیر پتو و قصه بخوانم و یا به روزهای بچگیم فکر
کنم،نهایتش خیلی جدی بشوم و به انتقادات وارده ام فکر کنم و غصه بخورم...
کاش زودتر این حال و هوا بگدرد و بهار بیاید . ..... پ.ن:تازگی فهمیده ام دستم هیچ نمک ندارد! |