دیشب بعد از حدود دو سال،یاهو مسنجرم رو باز کردم و با یه آی دی قدیمی لاگ این کردم.بیشتر آی دی هایی که تو لیستم بودن رو قبلا خودم اسم گذاری کرده بودم اما بعضی از آی دی ها رو دیگه حتی نمی شناختم.تازه در حالی که من تو این آی دی فقط آشناها رو اد کرده بودم. بعد از چند لحظه یکی بهم پی ام داد.هم اتاقی یکی از دوستان صمیمی دانشگاه که باهاش خاطرات خوبی داشتم.صحبت کردیم و احوال پرسی.بعدش پسر عمه ام (پسر عمه مادرم) اومد که چون همسن مامانمه صداش می زنیم دایی.جالبه که من این دایی ساکن کانادا رو تا حالا ندیدم چون نمی تونه وارد ایران بشه، اما بعد از بوجود اومدن فناوری پدر آمرزیده چت و ای میل این دایی دوست داشتنی وارد زندگیم شد و صمیمیت عمیقی بوجود اومد،جوری که بواسطه تماسهای من و ایشون پدر و مادرم هم وارد معرکه شدن و الان از راه چت و وب کم و میکروفن با هم عالمی دارن! بعد از اون یکی از دوستام که تازه از هند برگشته و با خودش یه مدرک فوق لیسانس آورده اومد.انقدر خبر گرفتن ازش برام خوشایند بود که ناخودآگاه کلی شاد شدم. همزمان یک هم دانشکده ای دیگه اومد و کلی خبر آدمهای مختلف و شماره تماس بهم رسوند. فکر می کنم حدود دو ساعت فقط با یاهو مسنجر سرگرم بودم! ...... شکی در این نیست که وقتی دوستان توی گستره جغرافیایی بزرگی در ایران و جهان پراکنده اند،خبر گرفتن و مصاحبت حتی اگر بشکل خواندن نوشته هاشان باشد خوشایند و دلگرم کننده است،اما همیشه بعد از چنین تماسهایی انگار یک چیزی را گم کرده ای،مثل تشنه ای که آب خورده اما انگار هنوز عطش دارد. یک جایی توی قلبت مور مور می شود و احساس می کنی چقدر دلت می خواست چشمهای مخاطب را می دیدی و صدای نفسهایش را می شنیدی و خنده هایتان را بجای آن آدمک مسخره واقعا از ته دل با هم سر می دادید... ...... پ.ن:هنوز دنبال خانه مناسبیم. |