من و تو

همه سو تفاهم های به شکل امشب از اونجا ناشی می شه که می خوام نفر اول تو باشم.می خوام تو قهرمان قصه من باشی و احساس کنم مهمترین رکن زندگی تو هستم.

می گی که می خوای تو "تنها" کس من باشی نه اولین و گرنه می دونی اولین هستی...می گی که خودخواهی.شاید هم هستم. 

می گی تو اسمی از بعضی خصلت های خوب شنیدی و فکر می کنی اونها رو داری اما نداری! 

شاید هم اینطور باشه...باید بیشتر درونم رو بکاوم.اما حتی اگه اینطور هم باشه من فکر می کنم آرزوی خوب بودن هم خودش خصلت مهمیه!

راستش فکر می کنم بیش از نود درصد زن ها با حس حسادت مانند من تجربه مشترک دارن. وهمین طور می دونم که تو بی دریغ ترین و دل گنده ترین آدمی هستی که تا حالا دیدم.من تا حالا نتونستم مثل تو باشم! یا شاید یاد نگرفتم که باشم! حالا تضاد بودن من در کنار تو چجوری حل می شه؟!

.....

جالبه که جمعه فیلمی دیده باشی سراسر در ستایش عشق، و در برابر عشق پنجاه و چند ساله پیرمردی انگشت به دهن شده باشی و همین امروز از PMC برنامه ای درباره همین فیلم و مراحل ساختش ببینی.همایندی غریبیه.

پ.ن:غمگینم.ترسیدم. و دوست ندارم اینجا مشکلات ذهنی ام رو دوباره واگویه کنم. احساس می کنم گره کارهام جایی تو وجود خودمه.این وبلاگ رو دوست دارم ...توش آزاد بودم و می خوام که باشم.اما با حادثه ای که تابستون امسال با این وبلاگ برام پیش اومد و پرونده اش همچنان بازه، یه جورایی دوستش هم ندارم!