یک پایان...

چند وقت پیش که "تئوری سازمان" مطالعه می کردم به بخشی رسیدم که مشخصات سازمان های در شرف مرگ رو توضیح می داد.یادمه به همسرم گفت عجیبه ،چقدر با مشخصات شرکت ما می خونه!

دیروز روزی بود که به علم مدیریت ایمان آوردم..شرکت ما ورشکسته و منحل شد.ظرف کمتر از یک ساعت با همه پرسنل تسویه حساب انجام شد و من الان توی خونه نشستم و دارم از خونه وبلاگم رو آپ می کنم!

خوب هر تغییری مخصوصا ناگهانی اش فشار با خودش به همراه میاره،اما من ناامید و عصبانی نیستم.امروز دارم با یکی از دوستام بیرون می رم تا باهم خوش باشیم و حرف بزنیم.از فردا هم دوباره دنبال کار خواهم رفت.خوش بختانه ما مشکل مالی نداریم اما از اونجایی که من فکر می کنم زن یا مرد –هر کس_ باید کار کنه،دوباره به کار برمی گردم.

توی ذهنم برنامه ریزی کردم و مطمئنم کار بهتری در انتظارمه.