۲۷ ساله ام!

دیشب مهمونی بودیم.خونه یه زوج جوان از بستگان. در واقع بهتره بگم خانوم خونه  از بستگان ماست !

دقیقا همسن و سالیم.یک هفته از من بزرگتره.دختر خوبیه.شباهتهامون بهم زیاده. گاهی غصه ها و دغدغه ها و شادی هامون هم بهم شبیه هه.

خونواده داییم هم همراه ما اونجا دعوت بودن.

چون اولین بار بود با همسرم اونجا می رفتیم می خواستم حتما هدیه ببریم.اما از اونجایی که خودم از هدیه های مرسوم در چنین موقعیتهایی که معمولا ظرف و ظروفن بدم میاد( و تازه ظرفها معمولا از اون نوعین که روی دست طرف مونده و می خواد از شرش راحت بشه!) تصمیم گرفتم گل ببرم.گل رو خیلی دوست دارم.در هر شرایطی خوشحالم می کنه و از هدیه دادنش هم لذت می برم.

تصمیم گرفتیم گل رو همون کرج بخریم که تازه باشه.یه گل فروشی رو تصادفی انتخاب کردیم.خودم و ایوب 4 تا لاله زرد،دو دسته فرزیای نارنجی و سفید و حدود ده تا زنبق بنفش برداشتیم و گل فروش هم به سفارش خودمون گرد کنار هم چیدشون.خیلی زیبا شد.این ترکیب رو آزمایش کنید.خیلی دیدنی خواهد شد!

رفتیم و صابخونه کلی به زحمت افتاده بود.خورش معروف شهرمون رو درست کرده بود با کلی غذاهای دیگه.کنار هم خوش بودیم.گفتیم و شنیدیم و خندیدیم.

بعد از شام من با خانوم میزبان تو آشپزخونه رفته بودم تا کمکش کنم که دیدم از توی یخچال یه کیک مربع شکل درآورد و روش شمع چید و گفت می خواستم تولدتو جشن بگیرم! از تعجب شاخ درآوده بودم. هم هیجان زده شده بودم هم شرمنده.اصلا توقع نداشتم تولد من یادش مونده باشه و تازه بخواد منو سورپرایز کنه.

همون موقع همسرش با یه عالمه بادکنک باد کرده اومد تو هال و خودش هم  یه بسته با کاغذ سبز تیره بهم کادو داد(و البته یکی هم به زن داییم که 29 اسفند تولدشه) و همه شروع کردن به دست زدن و من و ایوب هم هاج و واج نگاه می کردیم!

خلاصه بساط تولد و عکس و دست زدن بپا شد.خیلی  خوشحال شده بودم که از طرف کسی که اصلا انتظارشو نداشتم اینجور مورد محبت واقع شدم.این دومین سورپرایز تولدی امسالم بود(اولی توسط برادر همسرم بود که تو پست قبل توضیح دادم.)

خانوم میزبان ما درست یه هفته زودتر از من تولدشه این بود که خودشم از بعضی از مهمونا کادو گرفت.من یه مقدار معذب شده بودم که نمی دونستم همچو برنامه ای بپامیشه و کادو نیاوردم اما با این فکر که به هر حال گل رو آوردیم خودمو دلداری می دادم!

هدیه ام هم یه گلیم ماشینی پادری از ساخته های شرکت IKEA است که خونواده میزبان وارد کننده اش هستن.خیلی خوش آب و رنگه.ممنونم!

البته امروز صبح هم همسر جونم برام کلی هدیه خریده بود.شامل چند نوع وسیله برای ورزش که این روزها خیلی نیازمندشم.با توجه به تردمیل هدیه پارسال الان یه باشگاه کوچیک تو خونه برام ترتیب داده.ممنونم!

..........

خونواده میزبان ما ماشالا هزار ماشالا وضعیت مالی خیلی عالی ای دارن.برامون تعریف کرد که از همسرش برای تولدش یه لپ تاپ هدیه گرفته.همون لحظه  اتفاقی افتاد که امواج منو  از دیشب خط خطی کرده. زن داییم تو گوشم با مسخره گفت منم اعلام کنم شوهرم برام یه دسته گل خریده!

چون نمی خوام غیبت زن داییم رو برای کسی که می شناسدش بکنم اینجا می نویسم تا سبک بشم.

دایی من یه شغل متوسط و زندگی کاملا متوسط داره.

سال 85 سکته بدی کرده و کار براش خیلی سخته اما با این وجود برای خونواده اش بیشتر از توانش مایه می زاره.می دونم عیبهایی داره مثل ساکت  و تودار بودن و زیاد مصاحب نشدن و کمک نکردن تو کار خونه به همسر خونه دارش اما یه چیزو مطمئنم و اون اینه که دلش خیلی پاکه ،سطح فکرش خیلی بالاست و یه ذره هم از همسر و بچه هاش دریغ نداره.

اینه که وقتی دیدم همسرش کادوش رو در قیاس با یه خونواده واقعا ثروتمند مسخره می کنه خیلی دلشکسته شدم.می دونم همسر داییم خیلی شاکیه که داییم نتونسته مرد ثروتمندی باشه.همیشه فکر می کنه خیلی داره از خود گذشتگی می کنه که از همسرش خونه میلیاردی و زندگی آنچنانی نمی خواد.( در واقع می خواد و اون نمی تونه فراهم کنه)

نمی خوام منکر علاقه همه آدمها منجمله خودم به ثروت و زندگی سطح بالا و کادوهای آنچنانی بشم، اما نون آور یه خونواده که داره تمام تلاششو می کنه و در حد توانش سعی می کنه همه چیز در اختیار خونوادش بزاره چه تقصیری داره که با یکی صد برابر قدر تر از خودش مقایسه و بعد مسخره بشه؟!

تازه من فکر می کنم یه زن هم باندازه یه مرد اگر نه ولی به هر حال تا حدی باید سعی کنه تو درآمد زایی خونواده نقش داشته باشه و مصرف کننده صرف نشه.یک از دلایلی که خودم دارم سعی می کنم شاغل باشم همینه.اما این زن دایی ما با وجود اینکه خیاط حرفه ایه حاضر نیست از این موقعیت که خانواده های زیادی دارن باهاش زندگیشون رو می گذرونن استفاده کنه و فقط توقعه و بس!

آی امان از این پول لعنتی!

اما یه چیزی که خوشحالم کرد این بودم که خودم ابدا چنین حسی نداشتم.خودم رو مقایسه نکردم و کادوهای همسر خودمو که می دونم شاید یک دهم کادوی اون خانوم قیمت داشته باشه رو خیلی دوست دارم.

می دونم صبح امروز بی خبر من رفته منیریه و دنبال اونا گشته تا به من کمک کنه ورزش کنم و تو راه کاهش وزنی که شروع کردم سریعتر برم جلو.

خوشحالم که هر عیب و ایرادی داشته باشم و هر چقدر ایوب رو گاهی با غر زدنها و گیر دادنهام اذیت کنم،تلاشش برای زندگیمون و شخصیت شغلی و اجتماعیشو دوست دارم و بهش احترام می زارم.

..........

بر خواهم گشت.