اولین در ۸۷

سال جدید هم شروع شد و می دونم همه مون کلی برنامه و آرزوی جدید براش داریم.خدا کنه آخر 87 از خودمون راضی باشیم.سال نو مبارک!

...

ما 4 روز قبل از عید رو خونه پدر و مادر همسرم بودیم و سال تحویل تا 4 فروردین رو هم خونه پدر و مادر خودم.برادر شوهرم هم با ما اومد و کلی همراهش خوش گذشت.

 خونه مامان اینا یههفت سین با هم چیدیم که خیلی دوستش دارم.

...

وقتی خونه پدر و مادر همسرم بودیم ،یه برنامه عالی ترتیب دادیم و رفتیم به یه روستای کوهستانی و  بکر و دیدنی در استان مجاور.انقدر دیدنی و بهاری بود که دوست دارم دوباره برگردم. عکسهاش رو از دست ندید: 1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5

...

یک روز و نیم هم کنار ساحل بودیم و از هوای عالی لذت بردیم.خیلی پشیمون شدم وقتیعکس طلوعی رو که برادر همسرم گرفته بود دیدم.آخه بیدار بودم و از سر تنبلی نرفتم ساحل.

...

روز سوم فروردین دچار درد معده و سو هاضمه شدم.اما نمی دونستم سردرد و حال بدم برای اینکه فشارم تا 6 پایین اومده.یادمه کنار میز ناهارخوری ایستاده بودم که دیدم خیلی بدجور حالم بد شده،کاملا حس کردم که خون به مغزم نمی رسه،دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه دیدم افتادم زمین و ایوب و مامان بابا دارن تکونم می دن و می گن چی شده؟ یادمه سعی کردم پاشم اما باز افتادم.نمی تونستم جواب مامانمو که یه ریز می گفت چته بدم.با هزار سختی مانتو تنم کردن و رفتیم بیمارستان.معلوم شد فشارم خیلی پایین بوده.چند تا آمپول زدم و سرم.

چون موقع افتادن سرم خورده بود به دیوار سی تی اسکن هم شدم که خوشبختانه چیزی نبود.البته خودم اصلا نفهمیدم سرم به دیوار خورده.

تجربه عجیبی بود و حسابی ترسیدم.تو همون حال فکر کردم دارم می میرم و گفتم خدایا من هنوز خیلی کار دارم!

...

مامان بابا و خواهرم و همین طور برادر شوهرم همراه ما اومدن تهران و امروز عصر رفتن.جاشون خالیه.

...

برادر همسرم خیلی موجود مهربونیه.20 سالش بیشتر نیست اما خیلی می فهمه و لطف داره.این روزا که با هاش بودم واقعا احساس می کردم منم یه برادر دارم.دیشب قبل از رفتنش منو با یه کیک تولد و دسته گل زیبا سورپرایز کرد.البته تا تولدم 1 هفته مونده بود اما اینجوری کادوم رو داد.

...

توی این چند روز دوبار رفتیم دربند.یه بار همراه یه جمع شلوغ و غروب.بار دوم هم برای کوهنوردی و صبح زود.اما ایوب کیفشو گم کرد و مجبور شد برگرده.خوشبختانه کیف پیدا شد و پول و مدارک توش از دست نرفت اما من همراهی همسرم تو کوه پیمایی رو از دست دادم.اما واقعا هوا عالی و لطیف بود.

...

توی تعطیلات فهمیدم یکی از دوستام مامان شده و یه نی نی ریز داره.اولش زیاد راضی نبود اما الان خوشحاله و منم خوشحالم و آرزوی سلامتی و یه خونواده گرم و شاد براش دارم.

...

دقت کردید بزرگترین امتیاز تعطیلات و سفر(البته بعد از دیدار عزیزان) اینه که باعث می شه دلتنگ روزمره و روتین زندگی و همون همیشگی ها بشیم؟

...

در آزمون دوره های ارشد فراگیر پیام نور شرکت کردم.می دونم چیز دندون گیری نیست و ارضام نمی کنه اما چون برای مسائل کاری بهش احتیاج دارم فکر می کنم تصمیم خوبیه.

...

من وقتی زیاد تر از معمولم بخورم احساس چاقی مفرط می کنم و معمولا خودمو 10 کیلو چاق تر از واقعیت می بینم.الان هم بعد از این همه بیا و برو و بخو بخور همچین حسی دارم.

...

جان من حال نمی کنین من زیر پوستی 13 تایی نوشتم؟! می گین نه بشمارین!