آغاز زمستون من..

جمعه شب همراه خانواده داییم شب یلدا داشتیم.اما عید قربان خوب نه!

راستش رو بخواهید اصلا حس خوبی ندارم که عید مذهبی محبوبم یعنی قربان برام کمرنگ شده..

همیشه عاشق ابراهیم و ایمان و قربانی کردنش با اون شجاعت بودم ولی امسال اصلا توی این حس و حالا نبودم.من آدم مذهبی نیستم اما برام قربان یه شور خاصی داشت..

غمگینم که می گم داشت..ایمان من شامل خدا می شه و یه سری آدم که در این زمینه دوست دارم..ابراهیم رو دوست دارم هنوز..

شاید این فضا محصول فشارهای اجتماعیه و یا تاثیر دیگران،اگه اینجوره خودم رو باید از دایره بقیه بکشم بیرون.

..........

صاحبخونه ما هنوز تکلیف ما رو روشن نکرده،نه می گه که با شرایط ما موافقه و نه صریح می گه باید تخلیه کنیم.با وجود همه خوش بینی ای که داشتم،الان دیگه خودمو رفته فرض می کنم و دایم دارم تو ذهنم برنامه های اسباب کشی رو می ریزم.حس و حال مرتب کردن و رسیدن به این خونه رو هم از دست دادم.

..........

با وجود همه مرارت هایی که برای چند کیلو کاهش وزن کشیده بودم،5/2 کیلواش رو با بی مبالاتی برگردوندم.دایم دارم خودمو سرزنش می کنم و می خورم!

..........

تمام مدت سردمه،همه رادیاتورها روشنن و بازهم بی فایده است،بنابراین با وجود اینکه یه شهروند خوب!"باید در مصرف گاز صرفه جویی کنه" من امشب فر رو یه مدت روشن نگه داشتم تا خودمو گرم کنم.

برای اینکه از عذاب وجدانم کم کنم ،یه کیک هم پختم!

..........

دوستی دارم که با وجود فامیل بودن دوسته و برام عزیز.

شرایط خانوادگی و از دست دادن پدر و تنها بودن مادر و همراه نبودن خواهر و برادرهاش باعث شده تا فرصتهایی رو که برای داشتن یه همراه و همسر تو زندگی تا بحال داشته از دست بده..

بسیار هم موجود سخت گیریه در این زمینه و بشدت احساس تنهایی می کنه،دوست دارم کمکش کنم اما نمی دونم چطور..شما ها چی؟

..........

برمی گردم پیشتون..،منتظرم باشید.