یه روز تعطیل... |
خوب من همچنان می رم به اون شرکت برای کار آموزی.بد نیست.چند تا نکته مهم یاد گرفتم این مدت و همین طور امتحان پایانی دوره دوم کلاسم رو هم دادم.یه سری کتاب هم تهیه کردم و دارم معلوماتمو زیاد می کنم. .......... همین چند روز آینده باید با صاحبخونه محترم مذاکره کنیم و ببینیم آیا به توافق می رسیم که قرار داد رو تمدید کنیم یا نه.خیلی دوست دارم همینجا بمونیم.هم خونه و هم محل رو دوست دارم،تازه دلم برای وسایل خونه هم می سوزه که توی اسباب کشی معمولا لطمه می بینن.به دلم افتاده موندنی هستیم...تا چی پیش بیاد. .......... از سه شنبه گذشته تا دیشب بابا اومده بود و پیشمون بود.کنارش خوش گذشت.دیروز هم براش غذای محبوبشو که کله پاچه است پختم.خیلی خوب شده بود.هرچند می دونم مامان بعدا دوتامون رو دعوا می کنه که این غذا برای بابا بده ولی به اون دور هم بودن و از غذا لذت بردن می ارزید. مامان بزرگم هم که برای دیدن داییم رفته بود خارج اومد.کلی فیلم ازش برامون آورده،دیدنش خیلی لطف داشت. .......... امروز روزی بود که شرکت نرفتم.کارهای دیگه ای رو سروسامون می دادن، و کار بنده تعطیل بود.خودم امروز رو هم بهش اضافه کردم(البته با هماهنگی) و موندم تا کارهای خونه رو برای روزهای آینده سرو سامون بدم. ذوق کردم که برم سراغ شیرینی پزی و اینا رو پختم.واقعا بهم افتخار نمی کنین؟! جان من؟باور کنین خیلی خوشمزه ان!و تازه توش روغن کلزا داره بجای کره و مخمر بجای بکینگ پودر...سالم و بهداشتی! .......... خبر خوب اینکه هفته پیش بالاخره امتحان رانندگی رو قبول شدم...در چهارمین بار! .......... نمی دونم این سبک نوشتنم خوبه یانه.من قبلا هم وبلاگ داشتم و جورهای مختلف نوشتم.اما این سبک یه جور ثبت برای آینده خودم و گاهی درددله که نیاز دارم.برای خودم خوبه اما مخاطبان احتمالی..نمی دونم! |