ایمان و تعصب

مدتی است زیاد به "ایمان" فکر می کنم.سعی می کنم دقیق شوم و تفاوتش را درک کنم با "تعصب" به کسی،فکری،گروهی،یا خیلی ساده به صفات و مشخصاتی صرفا به ارث رسیده با ژن ها یا جبرهای جغرافیایی.

ایمان را شاید بشود یک باور راستین و سنجیده شده و محک خورده تعریف کرد.اما بخشی که توجه افکار مرا جلب کرده نحوه دفاع از این باور است.

آن که ایمان دارد ولی تعصب ندارد،می تواند کسی باشد که در برابر سوالات و احیانا حملات دلیل و استدلال دارد،اما در ضمن هم می شنود و هم می بیند...

کسی است که قدر آزادی فکرش را می داند و آن را با هیچ چیز دیگر عوض نمی کند و در ضمن شجاعت و جسارت دارد تا فکرهای دیگری را هم  تحلیل کند، و اگر لازم دید محتوای ایمانی اش را تغییراتی بدهد، و به آن اعتراف کند،و هرگاه بر سر ایمانش ماند با ادب و احترام با متفاوت بودن دیگران برخورد کند.

اما تعصب به نظر من شکل بسیار آزاردهنده ای از اسارت است..هر چه فکر می کنم می بینم ناجوانمردانه است که با داشتن تعصب مسئولیت سنگین یک دفاع و چانه زنی بی وقفه و همیشگی از اندیشه،شخص،گروه و هر چیز دیگری را به وجود و فکرمان تحمیل کنیم و درهای ذهنمان را ببندیم به روی تغییر و دیگر گون بودن ها...

دردناک می شود هم برای خودش و هم بقیه زمانی که این تعصب بجایی می رسد که نمی تواند هیچ پدیده ای را بجز از مجرای تنگی که برای خودش ساخته ببیند و دیگران و کنش هایشان را هم  همانجا تحلیل و فضاوت می کند!

تعصب زندان طاقت فرسایی است که می توان برای خود ساخت!

کاش یادمان بماند ما انسانیم و اگر به آزاداندیشی باور داریم فراموش نکنیم که به هیچ کس،زمان،فکر،ایده،مکتب،مکان،شکل و ... تعهد وفاداری و خدمت بی سوال نداده ایم.