من ندارم سر یاس/ با امیدی که مرا حوصله داد...

بعد از ده روز تلاش مداوم است،همراهی با دوستان قدیمی و جدید،بودن میان مردم و شنیدن و گفتن و حتی فریاد زدن...اخباری که از تمام کشور می شنویم خبر از پیروزی جنبش سبز می دهد.اگرچه جریان برایمان مبهم است،و مطالبات رادیکال تر ما را پوشش نمیدهد،اما دل خوش کرده ایم به انتخاب مردم،و باز تر شدن فضا،امیدواری بیشتر و تلاش و برنامه ریزی برای آینده...

بیست و دو خرداد شده و می بینیم که مردم با شور زیادی آمده اند تا آرام و مسالمت آمیز بگویند چه می خواهند و بیشتر،چه نمی خواهند!

شب شده و قصد خواب کرده ایم،اما تصمیم می گیریم پیشتر سری بزنیم به دنیای مجازی و خبری بگیریم...اما اخبار عجیب و ناخوشایند است،بیدار می مانیم تا صبح..چشم دوخته ایم به دهان رییس ستاد انتخابات کشور که با سرعت بی نظیری رای های شمرده را اعلام می کند و خبر از پیروزی کسی می دهد که ده روز است مردم به بهانه رفتنش در خیابان می رقصند! آمار را یادداشت می کنیم و ساکت بهم خیره ایم...

صبح تاریکی بر ایران زمین می دمد...

.....

میهنم ملتهب است،انگار که تب دارد،باور کرده بود که می تواند،میخواست که امیدوار باشد ،اما بازهم دروغ و استبداد هزاران ساله پرنده کوچک پروازش را در قفس انداخته...

میهنم غمگین است،در بند است اما زنده...و زندگان همیشه از افتادن دوباره برمی خیزند.