دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

نمایشگاه کتاب ۸۸

ما روز جمعه رو در نمایشگاه کتاب گذروندیم.راستش من دو سال پیش که نمایشگاه به مصلی منتقل شد رفتم و کلی تو ذوقم خورد و پارسال رو با نمایشگاه قهر کردم و نرفتم!

امسال هم زیاد میلی به رفتن نداشتم اما بخاطر یکی از دوستان تصمیم گرفتم برم.همچنان هم بر عقیده خودم استوارم که یه روز تو کتابفروشیهای انقلاب چرخیدن ، با اتلاف وقت کمتر و نتیجه بهتر و آرامش بخش تری برای خرید کتاب همراهه.

اصلا این مصلی بعنوان نمایشگاه به دل من نمی شینه...تازه اضافه کنید مقادیر متنابعی آ.خوند و گ.شت ارشاد و نیروهای مخلص ب.سیجی!

ناشرین کتابهای کم ارزش روان شناسی و مذهبی هم که رشد قارچی کرده بودند!

یادش بخیر نمایشگاه کتاب قبلی...چقدر اونجا رو دوست داشتم...چه خاطرات خوبی هم از اونجا برام مونده.

.....

اما حاصل نمایشگاه گردی ما این کتابها بودن:باغ آلبالو (آنتون چخوف) ، سری کتابهای نیکولا کوچولو‌ (من واقعا دوستشون دارم و موقع تمدد اعصاب کاملا بکارم میان) ،درآمدی به تحلیل فلسفی(جان هاسپرس) ، تبیین بحران سرمایه داری(کریس هارمن)  و چند کتاب تخصصی درسی-کاری!

.....

یادمه دبستانی بودم که بابا برام از چخوف دو تا کتاب خریده بود که من اصلا دوستش نداشتم و همیشه با هم درباره اینکه چرا نمی خونمشون کل کل داشتیم! از حرصم برای عینک تصویر چخوف روی کتاب یک زنجیر زشت و کلفت کشیدم!

باورم نمیشه من همونم که الان عاشق نمایشنامه و تئاترم...چخوف رو هم حتی دوست دارم!

نظرات 10 + ارسال نظر
یاسمن شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ http://goldaan.blogfa.com

نیکولا کوچولو که شاهکاره
من از دبیرستان تا حالا نمایشگاه نرفتم اصلا الان یادم نمی یاد که چه حس و حالی داشته

مریم شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:23 ب.ظ http://www.didareman.blogfa.com

من که امسال نرفتم. به قول خودت قهر کردم. اسن مدتی که اومده مصلی خیلی قاطی پاتیه
پارسال که افتضاح بود
من نزدیک پنج ساعت علاف شدم و آخرش نتونستم چیزایی که میخواستم بخرم
در عوض پنجشنبه شب توی انقلاب کلی حال کردم

اهو شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ http://aho.blogsky.com

به پوست تنم دست میکشم
به جای کسی نفس میکشم
و در حسرت یک بوسه میمیرم.

جان؟!

سارا یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ق.ظ http://sasarvi.persianblog.ir

خوب من با خوندن این تعاریف مصمم شدم که نرم نمایشگاه کتاب!!

ای وای!

کویر یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ب.ظ http://kavir79.blogfa.com

دو ساله که نرفتم نمایشگاه... هیچم دلم نسوخته. نمی دانم چرا؟

احتمالا به دلایلی که من توضیح دادم بی میل شدم!

ماری یکشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ب.ظ http://miryaam.blogfa.com


من هم چرخیدن توی کتابفرشی رو ترجیح می دم !مگخ اینکه کتاب لاتین خاصی ادم بخواد که تو بازار به سختی و پیدا بشه و البته گرون تر

کویریات دوشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 03:34 ب.ظ http://sere.persianblog.ir

خواهش می کنم. در مورد کیک پنیر و اینها ! این پنیر ها معمولاً نمکشون کم ه و موردی نداره...
در مورد نیکلا کوچولو خیلی موافقم. من یه دور فارسی اش رو خوندم بعد کلی عاشقش شدم و به کلی دوستام کادو دادم و بعد یه کم فرانسه اش رو. بعد یه سری کتاب فرانسوی مشابه دیگه خریدم که اصلاً به اون خوبی نبود ولی بد نبود. ولی نیکلا یه چیز دیگه است!

برفین سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:35 ب.ظ http://baanuyebarfi.blogsky.com/

سلام عزیز دلم ..
نمایشگاه کتاب رو نرفتم .. اما هر کسی که رفته واقعا اعصابش خورد شده .. به به ، به خانوم کتاب خون گل خودم .. یه عالمه بوس ..

هوخشتره چهارشنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:06 ق.ظ http://gholab13.blogfa.com

سلام
خوبین آقا مانی؟
واقعا؟
چه بد آخه من میخواستم بیام تهران جمعه.دانشگاهمون داره مارو میاره

جانم؟ آقا مانی؟! با منی؟

ساروی کیجا شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ب.ظ

ای بابا . روی بالایی نمی شه دوباره کامنت بذارم .

چهار و سیصد .

جواب سوالت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد