دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

برای شما خانم جذاب و س ک س ی!

می دونی مشکل از کجا ناشی می شه؟ این که شاید من دیر آدمها رو می شناسم.یا از اینکه وقتی کسی رو می بینم که ازش دلخورم فورا یادم می ره دلخوریم از چی بود!

شاید هم مشکل از اینا نباشه...خیلی هم بد نیست که کینه توز نیستم،مشکل اصلی از اونجاست که یاد نگرفته بودم مواظب خودم باشم.به خودم این حق رو بدم که با هرکسی که داره بهم آسیب می زنه رابطه ام رو قطع کنم.می دونی نفرت چیز خوبی نیست اما از آدمهایی مثل تو باید متنفر بشی تا بتونی خودت رو دوست داشته باشی.

این اس ام اس های چند وقت اخیرت کمک کرد بتونم همه چی رو تو ذهنم تموم کنم.الان با شجاعت شماره ات رو از موبایلم پاک کردم.

برات متاسفم که همیشه آرزومند این بودی که احساس کنی دیگران بهت حسادت می کنن!اما آخه تو با اون خونواده آشفته ات که هم تو و هم اونا انقدر سنگدل بودین که می تونستین ماه ها بهم زنگ نزنین مگه حسودی داری؟!

یا اون شوهرت که برای اینکه بهت خیانت نکنه براش نقش یه روسپی تمام عیار رو بازی می کردی؟ همون که هنوز بعد از 5 سال ازدواج کار نمی کنه...همون که وقتی کتکت زده بود و من مجبور شدم روز جمعه از خوابگاه بیام مخابرات تا زنگ بزنم و آرومت کنم از اتاق دیگه گوشی رو برداشت تا منو فحش بارون کنه!

تو که همه مردم زمین و من رو متهم به حسودی بخودت می کنی یادت رفته که شوهرت رفته بود تهران و 3 هفته تمام خونه پدر و مادر من بودی و باهامون عروسی هم اومدی؟ مطمئنم هیچ وقت نفهمیدی.من اون روز بخاطرتو هیچ کدوم از زیورآلاتی که هدیه ازدواج از طرف همسرم بود رو استفاده نکردم،مبادا تو یادت بیاد و غصه بخوری که خانواده همسرت حاضر نشدن کوچکترین خریدی برای ازدواجت بکنن و حلقه ازدواجت رو هم که فروختی تا خرج خونه کنی..

خودت حسود ترین آدمی هستی که دیدم.تو که وسایل خونه ات رو به عنوان"رو کم کنی" می خریدی!

یادم نمی ره که همیشه تو موضع ضعف بودی و بروت نیاوردم اما تو بحرانی که شهریور 84 داشتم و بدترین روزهای زندگیم بود زیر جلکی خیلی منو چزوندی.

حالا  می فهمم که از کمبود اعتماد بنفست تایید دیگران رو گدایی می کردی.باید وقتی می دیدم که حتی یه نفر تو زندگیت وجود نداره که بدش رو نگی(حتی مادر و خواهرت) من باید منتظر یه همچو روزی هم برای خودم باشم.

 راستی کاش می فهمیدم تو که به عمرت یه کتاب نخوندی و محوریت صحبت هات بحثهای خاله زنکیه این قمپزهای روشنفکرانه رو از کی یاد گرفتی در کنی؟! جدیده انگار! و تازه این اواخر صفت س ک س ی رو هم برای وصف کمالات خودت بکار می بردی...!

همون روزها باید تمومش می کردم.اما دیر درسم رو گرفتم.حالا تمومش می کنم.دلم می خواست اینجا رو می خوندی یا ای میلی داشتی تا برات بفرستم اما حیف که تو نهایت آرزوهات لیزر کردن پوستت و کشیدن پلک اته و زیاد کاری به اینترنت و اینجور چیزا نداری!

سعی می کنم ببخشم و رها کنم و برای همیشه از زندگی و ذهن و زیست جهانم حذفت کنم.

نظرات 11 + ارسال نظر
گندم خانوم یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:02 ب.ظ

دلم برای اینجور آدم هایی که کم هم نیستن می سوزه. وقتی داخل زندگی شون رو نگاه کنی فقط سیاهی و کمبود می بینی و بس. می دونی که جاری من هم اینجوریه. وقتی شوهرش حضور نداره همچین از کارها و حرف هایی که شوهرش می کنه تعریف و تمجید می کنه که فکر کنی شوهرش مودب ترین و خوش برخوردترین آدم دنیاست و خودش هم به قول تو س ک س ی ترین و بانمک ترین و کلی هم توی دلت حسرت بخوری ولی وقتی شوهرش رو ببینی با افسردگی مزمنی که داره و رفتارهای عصبی اش همه چیز دستت می اد.

باران دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ق.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

آره رها کردن بهترین کاره.

مریم دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:17 ق.ظ http://maryaha.persianblog.ir/

هنوز هم برای دور انداختن اینجور آدمها دیر نیست

مارینا دوشنبه 18 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:45 ب.ظ http://daysofmylife.persianblog.ir/

بخشیدن به معنای واقعی کلمه که همیشه هم تو یک لحظه اتفاق می‌افته به آدم آرامش وصف‌ناپذیری می‌ده . بهترین کار رو کردی .

کورال سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ق.ظ http://carpediem.blogfa.com/

فقط امیدوارم وقتی این کامنت رو می خونی آرامش داشته باشی...
چرا اینا رو حذف نمی کنی از زندگیت... شیفت دیلیت چیز خوبیه...

سرباز معلم جنوبی سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:40 ب.ظ http://dayyertashbad.blogfa.com/

ممنون از مهربانی تان...

سین بانو چهارشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:50 ب.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

کاش منم مث تو می تونستم بدون هیچ تردیدی اسم یکی دو نفر رو هم از لیست موبایلم هم از زندگی ام خط بزنم.

مریم پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:32 ق.ظ http://www.didareman.blogfa.com

سلام عزیزم
خدائیش خیلی صبوری کردی. من اگه جای تو بودم قاطی کرده بودم حسابی. در نهایت کار بسیار خوبی کردی. حوصله داری این جور آدمها را تحمل میکنی؟

حاج خانم شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:40 ق.ظ http://hajkanoom.persianblog.ir

ببخش و فراموش کن و به خدا بسپار تا آروم باشی.

مری یکشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:56 ب.ظ http://www.didareman.blogfa.com

الو
الو الو
صدا میاد؟ کسی مانلی را ندیده|؟
الووووووووووووووووووووو
بابا بعد از اون انقلابش دیگه ما رو تحویل نمیگیره. :-(

ناصر دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ق.ظ http://fatboy62.blogfa.com

سلام

چند ماه پش ائمدم اینجا . اون وقتی که اسباب کشی داشتید . مانلی عزیز شما که اینقدر مهربون بودید که چنیم کارهایی رو برای اون دوستتون کردید کاش خواهرم فقط شماره اش رو پاک می کردید .
به خدا امروز یک مورد مشابه برایم پیش اومد و شماره ی موبایل دوست 15 ساله ام رو برای همیشه از گوشی و از ذهنم پاک کردم تصمیم گرفتم برایم یک آدم عادی باشه . همین
تا هر وقتی که چشمت به این پست بیفته استرس خواهی گرفت . همین

تا چند ماه دیگه که برگردم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد