دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

آه اگر آزادی سرودی می خواند کوچک همچون گلوگاه پرنده ای...

مرداد 79:

نوزده ساله ام.خبر رسیده که شاعر محبوبم رفته.غمگینم،اما خوش شانسم که بابت آزمون دانشگاه آزاد تهران هستم.با پدر و خواهرم در مراسم تشییع شرکت می کنیم.روز پرخاطره ای برایم است.آن همه انتظار،آن همه اشک و شعر و همراهی،آن همه شاعر و نویسنده بزرگ که یکجا دیدم،صد و ده اتوبوسی که شاید برای سوار شدن به یکی از آنها و رسیدن به امام زاده طاهر نیم ساعت یک نفس دویدیم،آن بدرقه باشکوه،همه روز بزرگی برای من و بقیه می سازد.

.....

ظهر امروز(2 مرداد):

با دخترخاله و برادر همسرم خونه هستیم.یادمون اومد که امروز سالمرگ شاملو هست و امام زاده طاهر مراسم یادبود برپا می شه.طی چند دقیقه با همسرم هماهنگ کردیم که بریم.حدود 6 عصر رسیدیم.همون ورودی امام زاده طاهر خانومی برامون توضیح داد که مراسم خلوت شده،مردم و همه نویسنده ها و هنرمندا هایی که اومدن و خانواده شاملو رو متفرق کردن.ظاهران اتوبوس نویسنده رو برگردوندن و زرافشان رو کتک زدن.و عده ای هم دستگیر شدن.

خودمون رفتیم به طرف مزار.حدود صد نفری اونجا بودن و جوون ها به نوبت شعر می خوندن و بقیه گوش می دادن.شعر چهارمی بود که ما داشتیم می شنیدیم که نیروی انتظامی وارد صحنه شد و ازمردم خواست فوری برن.خوب بدیهی بود که کسی اهمیت نده.چند دقیقه بعد تذکرها شدید تر و خشن تر شد.همه کمی عقب می رفتن و دوباره همون اطراف پرسه می زدن.حضور نیروی انتظامی باعث شد دوربین ها روی ماجرا زوم کنن و همین مساله رو حاد کرد.یه برخورد تند و غیر انسانی با دختر و پسر جوونی شد.دختر به شدت مقاومت و اعتراض می کرد.جمعیت هم اعتراض کرد اما با دستگیری اونا و چند نفر  دیگه و با تهدید و خشونت تونستند جمعیت رو متفرق کنن.

بیرون که اومدیم متوجه خانومی شدیم با بچه ای 3-4 ساله که هراسان دنبال تاکسی بود.آقای همراهش دستگیر شده بود.به پیشنهاد ما با ما اومد که برسونیمش.بهش گفته بودن می بریمشون کلانتری مهر شهر اما وقتی رسیدیم اونجا معلوم شد بردنشون اطلاعات.حدود 1 ساعت سرگردون دنبال اطلاعات می گشتیم.بعد از پیدا کردنش هم 1 ساعت دیگه معطل شدیم تا کسی جوابمون رو بده.در انتها یه برادر! اطلاعاتی اومد دم در و گفت اینا امشب اینجا هستن تا معلوم بشه برای چه جریانی و چه کشوری مزدوری می کنن!می گفت شاملو شعرهاش حسابی نیست و بد و منحرفه...شما ها تا حالا خوندید؟!

.....

بامداد شاعر! ممنونم بابت تمام دردها و عشقهایی که بزبانی که دوستش می داریم سرودی.هنوز از مرده ات هم می ترسند..باور کن!

عکس هایی از امروز:1 ، 2 ، 3 ، 4 ، 5

نظرات 9 + ارسال نظر
~سحر~ پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:13 ق.ظ http://Saharam.Blogsky.com

واقعاً از جون مردم چی می خوان؟؟؟؟

باران پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:35 ق.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

برای وضعیت اسفبار سرزمینم واقعا متاسفم. ولی چه زیبا نوشته بودی بخصوص جمله آخرت. ممنونم.

آزاده پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:11 ب.ظ http://azadehrahimpour.persianblog.ir/

خیلی ناراحت کننده بود عزیز. راستی آدرس موزه فرش خ فاطمی تقاطع کارگر هست. شاد باشی

نهال پنج‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ب.ظ http://ma2nafar.blogsky.com

متاسفم! به اندازه همه عمرم از این وضع غمگینم!!!!!
.
.
.
.
اون دوستت هم بی نهایت پرو رو بوده و فاغ از هر گونه تعقل و تفکر!!!

به شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:25 ب.ظ http://bahar-e-omr.blogsky.com/

سلام
خیلی خوب که راجع به این اتفاق اطلاع رسانی کردی چون من هیچ جا یی راجع به این اتفاق نخوندم و متاسفم
ممنون که بهم سر زدی . ازم پرسیده بودی که عضو ثابت کیه؟ از اقوام پدریه که با ما زندگی می کنه . شاید چندان مهم نبود ولی حس کردم که بهتره جواب سئوالتون رو بدم .

کورال یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:14 ق.ظ http://carpediem.blogfa.com/

نفس کشیدن هم سخت شده تو این روزگار...

سین بانو دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:46 ب.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

متاسفم برای این مملکت و برای خودمون....

رامونا خانوم دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:03 ب.ظ

خیلی تاسف برانگیز بود!

سین بانو سه‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:50 ق.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

سلام مانلی جون. قربونت بشم ای میل خودت رو به من بده اسم و مشخصات کتابم رو برات میل کنم. اینجا که نمیشه نظر خصوصی گذاشت. می شه؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد