دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

از پرنده های مهاجر بپرس...

یکی از مسائلی که این روزها در پس زمینه ذهنم فعاله و مدام در هر لحظه ام حضور داره مساله مهاجرته.

همسرم بشدت دوست داره که ما از ایران بریم.بخاطر امکان ادامه تحصیل و موقعیت های کاری و اجتماعی بهتر البته.

من هم از تجربه کردن زندگی تو کشورهای دیگه خوشم میاد.اصولا انعطاف پذیری ام نسبتا خوبه و راحت می تونم آدم های متفاوت رو بپذیرم.میدونم توی خیلی از کشورها دانشجوها یک یا چند ترم رو مهمون یه دانشگاه خارجی می شن فقط برای این تجربه جالب و ارزشمند.

اما نکته اول و مهمترین مساله نگران کننده در این قضیه برای من دوری از خانواده ام هست.راستش من پدر و مادر و خواهرم رو مثل همه خیلی دوست دارم وهمراه همسرم مهمترین بخش دنیای منو می سازن.ولی با این وجود روحیه من طوریه که اگه خاطر جمع و مطمئن از سلامت و شادابی خانواده باشم،می تونم دوری رو تا حدی تحمل کنم و دلخوش باشم به تماس ها و منتظر دیدار.(مثل حالا)

اما پدر و مادر نازنین من (و بخصوص پدرم) به من و خواهرم بشدت وابسته هستند و خیلی روی کنار ما بودن حساب می کنن.الان در حال برنامه ریزی برای انتقال به تهرانن تا نزدیک هم باشیم.کم کمک هم به سنی می رسن که ممکنه به حمایت من نیاز داشته باشن.

نمی دونم چطوری می تونم اونها رو بزارم و برم.می دونم اگه اون خاطرجمعی رو نداشته باشم تحمل دوری برای من هم سخت و ویران کننده می شه.حتی تصور دلشکستگی والدینم کشنده است.

در ضمن من فکر می کنم با توجه به وضعیت کنونی کشور ما و بازتابی که در جهان برای ما ساخته اند،نمی تونیم حکم تازه وارد کنجکاو و جذابی رو پیدا کنیم که دنبال تجربه های تازه است.تصورم اینه که من مهاجری خواهم بود جهان سومی که بدنبال فرصت های بهتر و به قصد رفع محرومیت ها وارد جامعه مقصد می شم.از نگاهی که به من خواهد شد و جایگاه آینده ام کمی می ترسم!

از طرفی با همه دل نگرانی هام این دغدغه رو هم دارم که شاید با ترسهام که احتمال داره بخشی اش ذهنی باشه فرصت های خوبی رو از خودم و همسرم دریغ کنم.

آیا اگه برم خودخواهی کردم؟ افسرده و دلتنگ می شم؟آیا قابلیت خونواده ام رو در پذیرش و انعطاف دست کم گرفتم؟ و...بسیاری خرده ریزهای حاشیه ای!

خلاصه که پرونده پیچیده و انرژی بری شده و متاسفانه با وجود اینکه فقط هر از چند گاهی جدی ازش صحبت می شه همیشه گوشه ذهنم بازه و در جریان! و تردیدها ادامه داره...

خیلی دوست دارم نظرها و تجربه هاتون رو بدونم.

.....

پ.ن1: احمال زیادی وجود داره که مهر ماه راهی نمایشگاه GITEXدر دبی بشیم.جایی که شرکت های غول آسای کامپیوتری دنیا حاضرند و من می دونم کنترل اشتیاق همسرم خیلی سخت تر می شه!

پ.ن2: دوست خوبم،دیشب کنارتون خیلی خوش گذشت.یه معذرت خواهی بهت بدهکارم،بابت اینکه برنامه خوابت رو تو شبی که مصاحبه مهمی پیش رو داشتی بهم ریختیم.

نظرات 7 + ارسال نظر
گندم خانوم دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:45 ب.ظ http://gandomkhanoom.blogspot.com

خواهش می کنم دوست جون. به ما هم خیلی خوش گذشت. امروز خیلی عالی بود و خیلی خسته کننده. نمی دونی چه سرعتی داشت کارها.

مریسام چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:51 ق.ظ http://mhgm.persianblog.ir

دغدغه های ذهنیت رو درک می‌کنم واقعاً تصمیم گیری سخته.
به نظر من شما مقدمات را فراهم کنید و به خدا هم توکل کنید.
هیج پدر و مادری هم از پیشرفت فرزندش ناراحت و نگران نیست و مطمئن باش دوری رو هم تحمل می‌کنند.
موفق و موید باشید.

سین بانو پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:14 ب.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

وابستگی های عاطفی ماها گاهی جدا جلوی پیشرفتمون رو می گیره. ولی من شخصا از این موضوع راضیم و بهش افتخار می کنم با اینکه دقیقا به دلایلی مشابه دلایل شما امکان زندگی و تحصیل رو در آلمان رد کردم و حتی می تونم بگم هرگز اونقدر قضیه رو جدی نگرفتم که ذهنم رو درگیر کنه، اما پشیمون نیستم. تنها موضوعی که می مونه و البته خیلی هم مهمه اینه که آقای همسر هنوز این مسئله رو خاتمه یافته نمی دونه و شاید تو ذهنش یه حادثه قریب الوقوع باشه. البته خودش هم وابستگی و حس مسئولیت زیادی نسبت به خانواده اش داره و الا زودتر از اینا رفته بود . من مامان و بابا و دو تا داداشامو با تمام دنیا عوض نمی کنم و بیش از اینکه به این فک کنم که ممکنه اونا به من نیاز داشته باشن، خودم طاقت دوری از اونا رو ندارم. شاید این یه ضعف باشه ولی من با افتخار به این موضوع اعتراف می کنم.
امیدوارم هر چی که خیر و صلاح شماس پیش بیاد.
در ضمن با اجازه لینکت کردم (نمی دونم چرا زودتر این کارو نکرده بودم.)

باران شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ق.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

قبلا هم با هم در این مورد حرف زده ایم. منم مثل تو خیلی به خونواده ام وابسته ام. ولی خودت هم می دونی که من کدوم راه رو انتخاب کردم. پدر و مادرم هم هرچند که خیلی سخته شونه ولی قبول کردن چون دلشون می خواد ما خوشبخت باشیم. خوشحالی پدر و مادرت مهمه اما باید آرزوهای همسرت رو هم در نظر بگیری . اینکه ممکنه چند سال دیگه بابت اینجا موندن احساس بدبختی بکنه و تو رو مسبب این قضیه بدونه. باید ببینی که مساله رفتن چقدر براش حیاتیه... ولی در کل می دونم خیلی تصمیم دشواریه.

مریم شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ب.ظ http://www.didareman.blogfa.com

سلام عزیزم
به نظرم اگر رفتن باعث بشه به هدفهای زندگیت برسی و بالاتر بری خوب شاید یه کم محکم بودن و احساساتی برخورد نکردن خوب باشه. هرچند که خودم هم توی این شرایط بودم و احساساتی عمل کردم. ولی خوب الان متأسفم. واسه همین بهت میگم جوری زوایای کار را ببین و با همسرت بسنجید که بعدها پشیمون نشی.
موفق باشی

رامونا خانوم شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:07 ب.ظ

ان شاالله که بتونین تصمیمی رو که براتون از همه بهتره بگیرین.:)

شاهد سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:32 ق.ظ http://xor.blogfa.com

من تازه امروز ۱ ماه است ایران را با کلی وابستگی عاطفی به عزیزانم ترک کرده ام .
زودتر از آن که فکرش را می کنی ٬ عادت می کنی . تنها باید بخواهی و لحظه ای که غم دوری عزیزانت به سراغت می آید همچون «اسکارلت» به خودت بگویی : فردا به آن فکر خواهم کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد