دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

مقصر...مقصرها

از سال سوم دانشگاه با هم دوست شدیم.اهل یه شهر کوچولو و پرت افتاده این آب و خاک بود.

مرموز و تودار بود،مهربون و کم حرف و در نهان با احساس. خیلی باهوش و خوش فکر.

می شه گفت زیبا بود،با چشمهای درشت و معصوم.و خیلی خیلی لاغر.

بهش علاقه مند بودم و می دونستم دوستم داره.شبهای سال آخر خوابگاه رو هر شب تو اتاق اون گذروندم. با هم می تونستیم شاد باشیم و حرف بزنیم و همو بفهمیم که کم امتبازی نبود.

کم کم فهمیدم با پدرش مشکلات زیادی داره.از اون مردهای سنتی و سختگیر که با این جلوه در محراب و منبر،خلوت های آنچنانی داشت.مادرش هم بی سواد بود و ناشنوا،با زحمت و رنج همیشگی.

سه خواهر بودن و یه برادر که با کلی نذر و نیاز صاحب پسر آخری شده بودن.

من دیگه از خوابگاه رفته بودم که یه روز خبرم کرد که با پسری از هم دانشکده ایها آشنا شده و قدم گذاشته به روزهای آبی عشق.برای دوستم خوشحال بودم.از اینکه شادی و آرامش عشق رو تجربه می کنه.

چند بار تونستیم در رفت و آمدهای من همو ببینیم.مدتی بعد فهمیدم داره تلاش می کنه موافقت پدرش رو برای ازدواج جلب کنه و افتاده تو دردسر.

اما بدتر از این وقتی بود که فهمیدم برادر کوچیکش که 17 سالش بیشتر نیست رو به جرم بازی در یه فیلم پورنو گرفتن و محکوم شده به اعدام.باور کردنش انقدر سخت و دردناک بود که دو شب بیدار بودم.

یاد حرفاش می افتادم.پدرش زنهای خراب رو می برد به انبار محل کارش.مادرش کاری نمی تونست بکنه.همین برادر موظف بود توی مغازه باشه و وقاحت پدر رو ببینه.گاهی وقتها که از پدر پول می خواست شب از خونه بیرونش می کرد.

وهمه می دونستن پدر اوضاع مالی اش روبراهه.

خوب پسرک رفت دنبال اینکه تنهایی هاو زخمهاشو تو جمع به خیالش دوستانه آدمهای بی خیال درمان کنه.پسری که تابستونی رو خودش کار کرد تا برای مادرش ماشین لباسشویی ای رو که پدر برغم توانایی نمی خواست بخره،تهیه کنه،سر از یه باند فساد اخلاقی در آورد.

حالا حکم اعدام گرفته و منتظره ماه حروم تموم بشه تا اونم تموم بشه.یه عمر کوتاه ، یه عالمه رنج و بعد یه اشتباه و فرجام مرگ زود هنگام.

با دوستم حرف می زنم.غمگینه اما مثل همبشه سعی می کنه خوددار باشه و مغرور.می گه بخاطر این قضیه فعلا ماجرای ازدواجش فراموش شده و حالا حالا نمی شه مطرحش کرد.از هم دور هم هستن و اصلا همو نمی بینن.

پدرش تلفن رو جمع کرده و نمی زاره بیان بیرون.گاهی می تونه از فرصتی استفاده کنه و بیاد مخابرات.

یاد روزهایی می افتم که بعد از پیچیدن ماجرای برادرش ،به موبایلم زنگ می زد و من جرات جواب دادن نداشتم.

می گه می خواستم قبل از اینکه بقیه بگن خودم برات تعریف کنم.

نمی تونم بهش بگم من خودم باور دارم که برادر تو قربانیه.این تنها چیزیه که از ماجرا می فهمم.

پ.ن: معذرت می خوام سیاه می نویسم.ولی غم این ماجرا رو دلم باد کرده.

نظرات 15 + ارسال نظر
همدل شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:30 ب.ظ http://hamdellife.blogsky.com

وای چه ماجرای مهیبی !!بیچاره اون.. با این همه سختی..

هلن شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:51 ب.ظ

اعدام این پسر فقط پاک کردن صورت مساله است نه درمان.نمی دونم مسولا کی می خوان اینو بفهمن.در صورتیکه اگه به این پسر فرصت زندگی دوباره بدن ممکنه متحول بشه و خدمات زیادی به جامعه بکنه.
از طرف دیگه اون که هنوز ۱۸ سالش نشده پس چجوری می خوان اعدامش کنن.

متاسفانه تا محرم و صفر تموم بشه ۱۸ سالش تموم می شه.
منم خیلی متاسفم.جامعه ما نمی دونه چطور یه جوون رو که به هر دلیل منحرف شده با یه مجازات متناسب و آموزش درست به زندگی برگردونه.

باران یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:08 ب.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

اینقدر غم انگیز و عجیبه که باورم نمی شه واقعی باشه. کاش حداقل ماجرای ازدواجش درست می شد. راستی من از وقتی بر گشتم سرم خیلی شلوغه. حتما باهات تماس می گیرم

باران یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:11 ب.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

راستی نویسنده کتابه فکر کنم (علمداری) ولی شب نگاه می کنم دقیق بهت می گم. یکی از دوستام خونده و خیلی توصیه اش می کرد

آرام دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:09 ب.ظ http://aaram.persianblog.ir

لابد اون دخترک معصوم هم به خاطر جرم ! برادرش از رسیدن به عشقش محروم می شه ..... مقصر اصلی این پدره و بعد مادری که می بینه و سکوت می کنه و زندگی !!!‌ می کنه .......

گلپر دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:28 ب.ظ http://sokhan.persianblog.ir

هر دم از این باغ بری میرسد . چقدر ما فقر فرهنگی داریم چقدر !

ناصر دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:52 ب.ظ http://naser-1362.blogfa.com

سلام

خیلی متاسفم .. خیلی!
چقدر سخته که منتظر باشی تا ما حرام تموم شه بعد خودش حروم شه..!
نمی دونم فقط متاسفم!

باران سه‌شنبه 9 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.koobeh.persianblog.ir

من از صبح که به این فکرها افتادم حالم بد جور گرفته است.

سین بانو چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:10 ق.ظ http://sinbanoo.blogfa.com

اصلا نمی دونم چی بگم. بهت زده ام. درسته که تا ۲ ماه دیگه ۱۸ سالش تموم میشه ولی خلافش رو که در سن قانونی مرتکب نشده! یعنی هیچ راهی نداره ؟ وکیلی چیزی؟ آخ خ خ خ خ خ خ خ خ .آوم نمیدونه چی بگه....

می دونم چند ملیونی خرج وکیل کردن.مثل اینکه ملاک مجازات سن حالاشونه نه اون موقع!!

نازنین چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:26 ق.ظ http://adatmikonimm.blogfa.com/

سلام
خوبین
می دوینن تمام این اتفاق ماجرا مثل تم کتابها اقای اسماعیل فصیح بود اینقدر تلخ ..اون پدر که اینقدر فاسده و تمام خانوادرو قربانی کاراش کرده نمی دونم مردم عقل ندارن ...واقعا دوسست خودداره که تونسته اینها راتحمل کنه اون پسر ۱۷ ساله واقعا باید اعدام بشه .تو این مملکت هر چی اسم داشته باشه بدتره واقعا شوکه شدم خیلی خیلی ...

گلی روزانه های ما چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:34 ق.ظ http://yekgolenaz.blogfa.com/

ته ته ته دلم سوخت.خیلی متاسف شدم اگرچه وقتی می بینم پدر مادرهایی که به خاطر دختردار شدن ناشکری کرده و با نذر و نیاز صاحب پسری شده اند که آبرویشان را ببرد دلم خنک می شود اما این پسر قربانی است.قربانی کم عقل بودن خودش مگر مردمی که پول ندارند دنبال این کارها می روند؟ و البته قربانی کم خردی مادرش و ببخشید آشغال بودن پدرش.
قانون ما توان مقابله با آن پدر را ندارد اما به راحتی می تواند برای یک نوجوان حکم اعدام ببرد!!

می دونین مادرشون زن بسیار مهربان و خوش قلبیه/اما بی سواد و ناشنوا بودنش ازش یه موجود مفلوک فاقد قدرت اثر ساخته.
با این نظر که پدره آشغاله موافقم.تو کشورهای پدر و مادر دار سازمانهایی هستند که سرپرستی رو از همچو آدمهایی می گیرن و یه فکری برای بچه ها می کنن.

ماریا چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:39 ب.ظ http://www.maryaha.persianblog.ir/

سلام دوست گلم.
ببین نمی دونم ناخداگاه این حس بهم دست داده که با تو هم ، یه اشتراکاتی دارم همونطور که با باران تو یه خوابگاه بودیم و با آزاده یه دانشگاه.

قاصدک پنج‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:28 ق.ظ http://www.shirazek.blogra.com

www.shirazek.blogfa.com
www.shirazeck.persianblog.ir
www.maghzeostokhan.blogfa.com
خیلی تکان دهنده بود وهمون طور که گفتی واقعا قربانی شده این جوان

الهام جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:37 ق.ظ http://elhamchatri.perisianblog.ir

واقعا متاثر شدم و هم به حال این خونواده و هم به حال خیلیهای دیگه که شرایطشون از این خونواده بهتر نیست تاسف خوردم . این داستانهای تکان دهنده فقط لجظه ای ما رو تکون میده و بعدشم همه فراموش می کنن. هیچ کس فکر نمی کنه شاید قربانی بعدی عزیز خودش باشه . تا وقتی همه می نشینن و فقط تاسف می خورن اوضاع مردم بیچاره ما همینه و روز به روز بدتر هم میشه.

CleabbesE جمعه 8 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 03:52 ق.ظ http://paklokjiukppprtf.com

http://paklokjiukppprtf.com paklokjiukppprtf
<a href="http://paklokjiukppprtf.com ">paklokjiukppprtf</a>
<a href=http://paklokjiukppprtf.com>paklokjiukppprtf</a>

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد