دیشب مهمون داشتیم.سیاوش پسردایی ایوب.بیست سالشه.دانشجو مکانیکه و همیشه شاگرد اول.
اون زمانی که ما دوران عقد و نامزدی رو می گذروندیم و من زیاد خونه ایوب اینا می رفتم و می موندم،اون هم خونه پدر و مادر ایوب زندگی می کرد.هم دانشگاهی و دوست برادر ایوب بود و همونجا خونه عمه مونده بود و از خوابگاه و این برنامه ها راحت!
سیاوش موجود عجیبی بود..همیشه شاد و سرزنده و فوق العاده مهربون.جوری حرف می زد و با همه ارتباط برقرار می کرد که تو دل همه جا می شد.
با برادر ایوب و سیاوش دوستی خوبی برقرار کرده بودم.سیاوش منو خواهر صدا می زد(و هنوز می زنه)همه مسائلشون،از جمله عشق و عاشقیاشون رو می دونستم.
دیشب اومده بود تا ایوب رو ترغیب کنه توی کاری که تازه شروع کرده همکاری کنه..می پرسید چه کاری؟
کار بایکی از این شرکتهای هرمی،پیدا کردن زیر شاخه و سود و ...
خسته بود انگار..
برامون ماجرای عجیبی رو تعریف کرد.دوستی داره که براش بی نهایت عزیزه...سال گذشته پدر این دوست تصادف می کنه خودش بیمارستان می افته و دیه هم باید بده و بیمه هم نداشته..
مادرش هم در گیر بیماری قلبی و جراحی می شه و خلاصه کلی قرض بالا میارن.خانواده هم که از پایه بنیه اقتصادیش ضعیف بوده...
مجبور می شه ترم بهاره گذشته رو مرخصی بگیره و بیاد تهران تا کار کنه..
حالا بشنوید از پسردایی خراب رفاقت ما که این ترم رو بدون اینکه خانواده اش بدونن مرخصی گرفته و اومده سر کار تا با دوستش هر چی در میارن جای قرضها بدن!
از اونجایی که شاگرد اوله و خیلی باهوش،درآمد نسبتا خوبی هم کسب کرده بود.
حالا با این شرکت جدید و این فرم کار که وعده رسیدن به پول سریع رو می ده امیدوارن زودتر قرضها تموم بشه.
ما تنها کسانی هستیم که این ماجرا رو می دونیم.
.....
نمی دونم تعریف خشک و خالی من می تونه اون حسی رو که ما دیشب بعد از شنیدن حرفاش داشتیم رو منتقل کنه یا نه..
حیرت کرده بودم.فکر کردم چقدر باید قلبت بزرگ باشه تا اینجوری دوستی کنی؟!
چقدر راستی؟! زیاد،خیلی زیاد؟
یا بی نهایت؟!
باورم نمی شه تو این دنیای پر از خودخواهی ای که اطرافم می بینم هنوز همچین ماجراهایی اتفاق می افته..
چی نیرو محرکه اش بوده؟ صداقت،عشق و علاقه،جسارت،شجاعت؟! نمی دونم!
سلام
جالب بود
خدا حفظش کنه
آنچه خوبان همه دارند او تنها دارد
موفق باشی
بای
خوش به حالش که انقدر دلش دریاس ...
جالبه این روزها از این دوستا خیلی کم پیدا میشه.امیدوارم تو روزای خوشش این ادما بتونند جبران کنند.
واااااااااااااااای خدای من مگه ازین دوستها هم پیدا میشه.خوش به حال سیاوش که قلب به این بزرگی داره.هر کس بیشتر محبت کند رستگارتر خواهد شد.
خیلی آدم بزرگیه. ولی بهش بگو از این شرکتهای هرمی حذر کنه. خیلی از دوستهای من توی این قضیه خیلی ضرر کردن.
دل بزرگ / جوونی و بی تجربگی و خامی / صداقت و صفا و مهربونی / جسارت
همه قسمتهای کارش درست نیست.بدون اطلاع خانواده مرخصی گرفتن و با آینده خودش بازی کردن / پیوستن به شرکتهایی که همه جا همه کس بر حذر میدارد! / اعتماد به یه دوست که اصولا به سختی باید کسب بشه / خوب اون دوست در شرایط بدی بوده و سیاوش دلش خیلی باید بزرگ باشه و مهربون که این ریسک رو بکنه اما ریسکش مهندسی نیست....
سلام.من دیگه به این دوستی نمیگم. میگم رفاقت.
باورش خیلی مشکله ولی خوبه که هنوز آدم ازین چیزا میشنوه. بیاین آرزو کنیم که این رفاقت دوام بیاره.
من هم یه دوست خیلی خوب دارم که میتونم همیشه روش حساب کنم. خیلی احساس خوبیه. خدا نصیب همه بکنه حداقل یه دونه از این دوستها. ولی من خیلی مخالف این شرکتهای هرمی هستم . مواظبش باشین.
خیلی عجیبه... خیلی