دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

دیروز،امروز و فردا هایم

اینجا دفتر یادداشتهای روزانه منه...از خودم و روزهام،غمها و شادی هام اینجا می نویسم.

یه شب بد!

دیشب خیلی شب بدی رو گذروندم.با ایوب دعوای خیلی بدی کردیم...مثل همیشه سر مسائل الکی.قرار بود ساعت 9 از خونه بریم بیرون که مامانشو از خونه داییش ببریم ترمینال.

ساعت سه چهار دقیقه مونده به نه بود و منم آماده...فقط باید مانتو و روسری می پوشیدم.مشغول شستن دو تیکه ظرف بودم.ایوب شروع کرد به زود باش زود باش گفتن.بهش گفتم من آماده ام و تازه دیر نمی شه مطمئن باش.خیلی زود عصبی شد...منم از دهنم پرید که برای مامانت تعریف می کنم چقدر داد و هوار کردی...

اینو گفتن همون و از عصبانیت دیوانه شدنش همون!

هر چی زور زدم نذاشت برم ترمینال و کلی هم حرفهای تند بهم زد.منم برگشتم تو خونه و کلی گریه کردم.وقتی برگشت یه بالش و پتو برداشت و رفت تو اون یکی اتاق خوابید.هر چی گفتم برو سر جات نرفت.

منم مثل آدمهای خل و چل یه نیم ساعت بعد با یه پتو و بالش رفتم تو همون اتاق خوابیدم.خیلی زورم میاد تازه بعد اون همه داد و بیداد و حرفهای نا مربوط خودشو برام می گیره!

صبح هم باز با قهر بیدار شد...و قبل رفتنش با هم بازم بحثمون شد.متاسفانه هر کی فکر می کنه خودش حق داره و اون یکی بهش ظلم کرده...

می دونم بد گفتم که به مامانت می گم( از روی بی فکری بود خوب) ولی برخوردهای تندش اصلا برام توجیه نداره...

حالم خیلی بده و چشام پف کرده... نمی دونم چجوری باید آشتی کنیم چون ایوب از مادرش یاد گرفته که لج کنه و دعوا ها رو خیلی طول می ده...

همیشه منم که زور می زنم آشتی کنم.انگار براش مهم نیست.همیشه تو زندگی تو هر رابطه ای با خواهرم،دوستام ، و حالا شوهرم انگار که من هستم که ترس از دست دادن دارم و بقیه انگار نه انگار.

می دونم این اخلاق از مادرم بهم رسیده...اه!

نظرات 4 + ارسال نظر
کورال سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:38 ق.ظ http://carpediem.blogfa.com

تو هم تحویلش نگیر...

مریم سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.maryamkazemi80.persianblog.ir

مانلی جون از این جر و بحثها تو همه زندگیها پیش میاد خانومی...غصه نخور..
آره عزیزم من ایران نیستم..امارات هستم..

هستی سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:45 ب.ظ http://alephbayezendeghi.persianblog.ir

مانلی جون حوش اومدی به این دنیای مجازی. امیدورام روزهای خوب و شیرین زندگیتو برامون بنویسی. مطمئن باش تو همه زندگی ها از این قهر و آشتی ها وجود داره. خودتو ناراحت نکن. منتظر خاطرات زندگیتم.

کفشدوزک چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 10:13 ق.ظ http://kafshduzakk.blogfa.com

خیلی خوش اومدی مانلی عزیز...
می دونی ..خیلی وقت ها باید به طرف مقابلت فرصت بدی...حتی فرصت عذر خواهی..... تو با تلاشت برای زود آشتی کردن شاید این فرصت و ازش می گیری...در ضمن من متوجه این جمله نشدم که برای مامانت تعریف می کنم...این بیشتر جنبه شوخی داره به نظرم.... علت عصبانی شدن ایوب رو هم از این جمله نفهمیدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد